تعرض وحشیانه به دختر ۱۴ ساله در شب تولدش/ او دهانم را محکم گرفت و ...
هفته گذشته وقتی ناپدری ام به خانه ما آمد من که 14 ساله شدم هم بنای لجبازی با او را گذاشتم و سعی کردم به او بفهمانم که هیچ احساس خوبی نسبت به او ندارم این در حالی بود که مادرم فقط به این لجبازی آشکار نگاه می کرد و می خندید.
به گزارش 9 صبح،شب تولدم وقتی از خانه گریختم و به تاریکی خیابانها پناه بردم خیال می کردم رها شده ام ، نمیدانستم در سراب مهربانی در گرداب دهشتناک قدم گذاشته ام ....
5 سال بیشتر نداشتم که طلاق زندگی خانوادگی ما را خراب کرد و به گونه ای تلخ بود که سرنوشت من نیز وحشتناک شد ، کودکی احساسی بودم و به یقین آغوش مادر را پناهگاه خودم می دیدم چرا که پدرم اعتیاد داشت و من در همان سن کودکی آشفتگی و بی سر و سامانی را تجربه کردم . اما باز هم در کنار مادرم احساس آرامش می کردم ، خانواده پدری ام که با ما رفت و آمدی نداشتند و از خانواده مادری نیز دوری می کردم ، چرا که آنها مرا بچه طلاق صدا می زدند و نفرتی را در دلم ایجاد کردند.
مادرم با کارگری هزینه های زندگی را تامین می کرد و من هم به تحصیلم ادامه می دادم تا اینکه 2 سال قبل سرنوشت من به گونه دیگری رقم خورد ، مادرم با جوانی که از خودش کوچکتر و متاهل بود ازدواج کرد اما من هیچ علاقه ای به ناپدری ام نداشتم و نمی توانستم او را به جای پدرم بپذیرم ، وقتی محسن به خانه ما می آمد من به داخل اتاقم می رفتم و دوست نداشتم با او رو در رو شوم.
اما هفته گذشته وقتی او به خانه ما آمد من که 14 ساله شدم هم بنای لجبازی با او را گذاشتم و سعی کردم به او بفهمانم که هیچ احساس خوبی نسبت به او ندارم این در حالی بود که مادرم فقط به این لجبازی آشکار نگاه می کرد و می خندید ، من که از این رفتارها خسته شده بودم خطاب به ناپدری ام فریاد زدم : تو پدر من نیستی و حق نداری به من امر و نهی کنی !
مادرم که اوضاع را اینگونه دید گفت من شاید از تو بگذرم اما از شوهرم نمی توانم بگذرم به همین دلیل من هم شب تولدم شبانه خانه را ترک کردم گریان در پارکی نشسته بودم که با پسر جوانی آشنا شدم ، خیلی مهربان بود و محبت زیادی به من داشت ، یک نوشیدنی داد که آرامم کرد و بعد گفت با هم برویم خانه پیش خواهرش ، وقتی رفتیم هیچ کس خانه نبود ، من ترسیدم ، می خواستم داد و فریاد بزنم که اجازه نداد و دهانم را محکم گرفت و به من تجاوز کرد .
حال خوبی ندارم و مدام آن صحنه در ذهنم تداعی می شود .
محیا دختری 14 ساله که در یک خانواده ضعیف به دنیا آمده و تک فرزند است ، در سن 13 سالگی ترک تحصیل کرده است ، اوضاع مالی خوبی ندارد و شرایط حاکم در خانواده بد است ، سبک زندگی خانواده آنها خشک و سرد است ، مورد مهر و محبت و پذیرش خانواده نبوده است ، در زمان کودکی درگیر اعتیاد پدر بوده و فرصت ابراز وجود نداشته است ، دارای سرزنش های درونی بسیاری است ، دچار فرسودگی ذهنی می شود و ضعف خود کنترلی دارد ، به علت اعتیاد پدرش والدین از هم جدا می شوند و مادر وارد زندگی جدیدی می شود که حضور ناپدری باعث رفتارهای تکانشی وی می شود ، به دلیل مشکلات مالی و خانوادگی که دارد ترک تحصیل کرده است ، محیا به دلیل اینکه از طرف والدین به صورت غیر مشروط مورد پذیرش و محبت نبوده است به طور ناخودآگاه به دنبال مهر مادری هست و درگیر فرار از خانه می شود.
نظر شما