کتک زدن وحشیانه زن جوان در وسط خیابان/ شوهرم می خواست آناهیتا را بفروشد و ...

کتک زدن وحشیانه زن جوان در وسط خیابان/ شوهرم می خواست آناهیتا را بفروشد و ...

۲ سال بعد دخترم «آناهیتا» به دنیا آمد و زندگی ما صفای دیگری گرفت. اما در همین روزها بود که کارگاه تولیدی که همسرم آن جا کار می‌کرد، به تعدیل نیرو خورد و تعدادی از کارگران از جمله «همایون» را اخراج کردند.

صدایش را از آن سوی خط شنیدم و آرام به مکالمه تلفنی همسرم با آن مرد غریبه گوش دادم، وقتی متوجه شدم که شوهرم قصد فروش دختر کوچکم را دارد دیگر حال خودم را نمی‌فهمیدم. دخترم را به آغوش گرفتم و…

این‌ها بخشی از اظهارات زن ۲۶ ساله‌ای است که سراسیمه و هراسان در حالی خود را به مرکز انتظامی ‌رساند که دختر خردسالی را در آغوش داشت. این زن جوان با بیان این که همزمان با تجمع مردم دخترم را از چنگ شوهرم رها کردم و به کلانتری آمدم، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: ۵ سال قبل هنگامی که ۲۱ سال بیشتر نداشتم احساس کردم رفت وآمدهای خانواده خاله‌ام به منزل ما بیشتر شده است ومدام با مادرم در گوشی صحبت می‌کردند تا این که بالاخره خاله ام مرا برای پسرش خواستگاری کرد.

به نقل از خراسان، او گفت:«همایون» چند روز دیگر به ایران می‌آید تا برای همیشه همین جا و در کنار ما زندگی کند،حالا هم قصدداریم تو را از خانواده‌ات خواستگاری کنیم. «همایون» از چند سال قبل به «قبرس» رفته بود تا به اصطلاح آن جا به تحصیلاتش ادامه بدهد ولی با آن که در ایران وضعیت مالی خوبی داشت در «قبرس» دچار مشکلات مالی شده بود و به قول خودش دیگر نمی‌توانست درس بخواند.

 

من هم از همان سال‌ ها دیگر او را ندیده بودم و هیچ احساس عاطفی خاصی به او نداشتم. در عین حال با اصرار خانواده‌ام ازدواج با او را پذیرفتم .قرار بود «همایون» بعد از بازگشت به ایران دوباره زندگی را از صفر شروع کند ولی من خیلی تردید داشتم و نمی‌دانستم او این همه ثروت را چگونه در خارج از کشور مصرف کرده است. همه اطرافیانم معتقد بودند بعد از ازدواج با یکدیگر زندگی خودتان را می‌سازید. درخارج ازکشور هزینه‌ها برای مهاجران بسیار سنگین است! من هم این حرف‌ها را قبول می‌کردم تا این که «همایون» به مشهد بازگشت و ما زندگی شیرین مان را آغازکردیم.

۲ سال بعد دخترم «آناهیتا» به دنیا آمد و زندگی ما صفای دیگری گرفت. اما در همین روزها بود که کارگاه تولیدی که همسرم آن جا کار می‌کرد، به تعدیل نیرو خورد و تعدادی از کارگران از جمله «همایون» را اخراج کردند. با وجود این من همچنان این شرایط سخت اقتصادی را تحمل می‌کردم ولی آرام آرام متوجه شدم که تعدادی از لوازم منزل گم می‌شود. وقتی به ماجرا حساس شدم تازه فهمیدم که «همایون» به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد و همه لوازم منزل را پنهانی به مالخران و خرده فروشان مواد مخدر می‌فروشد تا هزینه‌های اعتیادش را تامین کند.

اگرچه ابتدا سعی کرد موضوع را انکار کند ولی خیلی زود همه چیز لو رفت و مشخص شد که همسرم در «قبرس» به مصرف مواد مخدر آلوده شده و به همین دلیل هم ثروتش را از دست داده است.او مدت کوتاهی فقط برای انجام آزمایش‌های اعتیاد ثبت ازدواج، اعتیادش را ترک کرده بود و بعد از آن دوباره به مصرف خود ادامه می‌داد. هرچه اصرار کردم به مرکز ترک اعتیاد برویم پیشنهادم را نپذیرفت، من هم برای حفظ آبروی خانواده‌ام سعی کردم این موضوع را از دیگران پنهان کنم.

بالاخره کار به جایی رسید که دیگر حتی تلویزیون و آب میوه گیری خانه را هم فروخت و همه را دود کرد. او به هیچ چیز و هیچ کس رحم نمی‌کرد و من آینده خودم را در نابودی و فلاکت می‌دیدم تا این که روز قبل متوجه مکالمه مخفیانه او با مردی غریبه شدم و فهمیدم که برای فروش دخترم تلفنی با آن مرد قرار ملاقات می‌گذارد. دیگر چیزی نمی‌فهمیدم، گویی در عالم دیگری زندگی می‌کردم. وحشت سراپای وجودم را فرا گرفت و دنیا روی سرم آوار شد.

هراسان دخترم را به آغوش گرفتم تا از خانه خارج شوم ولی او «آناهیتا» را به زور از من گرفت و ادعا کرد که قصد دارد او را برای تاب بازی به پارک ببرد! فهمیدم که شوهرم بویی از انسانیت نبرده و هیچ عاطفه پدری هم ندارد! فریاد زدم و جیغ کشیدم که نمی‌گذارم دخترم را بفروشی ولی او «آناهیتا» را از من جدا کرد و بیرون رفت. من هم دنبالش دویدم و تلاش کردم تا دخترم را از چنگ او برهانم. در همین هنگام برخی اهالی محل و رهگذران در حالی تجمع کردندکه «همایون» مرا کتک می‌زد تا دخترم را رها کنم! آن ها وقتی علت درگیری را فهمیدند مانع از دسترسی شوهرم به «آناهیتا» شدند، من هم از فرصت استفاده کردم و سراسیمه خودم را به کلانتری رساندم تا…

وب گردی

    نظر شما