قبل از عقد از کامران باردار شدم/ مادرشوهرم وقتی فهمید زندگیم سیاه شد

قبل از عقد از کامران باردار شدم/ مادرشوهرم وقتی فهمید زندگیم سیاه شد

دختر جوان ۱۷ ساله که غم سنگینی بر پهنای چهره اش نشسته بود در حالی که بیان می کرد نمیدانم چرا روزگار تقدیر مرا این گونه رقم زده است،

 به گزارش 9 صبح، دختری که با طلاق پدر و مادرش از سه سالگی سرگردان خانه های ناپدری و نامادری شده بود، پس از خواستگاری پسر دایی اش چشم بسته جواب مثبت داد اما نمی دانست چه سرنوشت تلخی برای او رقم خورده است.

با آن که در یک خانواده آشفته و بی سر و سامان رشد کردم و بزرگ شدم اما متاسفانه نتوانستم زندگی و آینده خودم را با عبرت از گذشته به درستی مدیریت کنم و با تصمیمی عجولانه درحالی زندگی ام را به تباهی کشاندم که همه پل های پشت سرم را خراب کرده بودم. دیگر درون چاهی افتاده بودم که خروج از آن برایم امکان پذیر نبود. به همین دلیل برای فرار از آزار و اذیت های دیگران و کتک هایی که تحمل آن را نداشتم به پشت بام منزل مادرشوهرم رفتم تا …

دختر جوان ۱۷ ساله که غم سنگینی بر پهنای چهره اش نشسته بود در حالی که بیان می کرد نمیدانم چرا روزگار تقدیر مرا این گونه رقم زده است، به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: سه سال بیشتر نداشتم که قیچی طلاق رشته زندگی مشترک پدر و مادرم را برید و من در میان تار و پودهای این رشته های بریده گم شدم چرا که نه معنی طلاق را می فهمیدم و نه از بدبختی های پس از آن اطلاعی داشتم.

در واقع آینده من در میان خواسته ها و کشمکش های پدر و مادرم رو به تاریکی و تباهی گذاشت در شرایطی که حضانت من به پدرم واگذار شده بود مادرم ازدواج کرد و دنبال زندگی خودش رفت.

چند روز بعد هم پدرم زنی را به عنوان مادر به من معرفی کرد. او خیلی با من مهربان بود و برایم دلسوزی می کرد به همین دلیل من هم به نامادری ام وابسته شدم و او را مانند مادرم دوست داشتم ولی پدرم اعتیاد داشت و برای تامین هزینه هایش به خرید و فروش مواد مخدر روی آورده بود.

درحالی که کودکی بیش نبودم اما می دانستم که پدرم وقتی به خانه نمی آید درزندان به سر می برد. او چند بار به دلیل اعتیاد و خرید و فروش مواد مخدر دستگیر شد ولی پس از آزادی دوباره کارهای خلافش را ادامه می داد. تا این که آخرین بار زمانی که من پانزدهمین بهار زندگی ام را سپری می کردم، پدرم به حبس ابد محکوم شد.

ازآن روز به بعد نامادری ام مجبور شدبرای تامین هزینه های زندگی من و دوخواهر وبرادر ناتنی ام کارگری کند. من با دیدن این شرایط به منزل مادرم رفتم ولی آن جا نیز از رفتارهای ناپدری ام رنج می کشیدم تا این که با کمک مادرم دریک مدرسه شبانه روزی ثبت نام کردم اما احساس تنهایی همچنان آزارم می داد تا این که در مجلس عروسی یکی از بستگانمان، دلباخته نگاه عاشقانه پسر دایی ام شدم از آن روز به بعد ارتباط پنهانی من و کامران ادامه داشت، تا این که او از من به طور رسمی خواستگاری کرد من هم به شرط ادامه تحصیل «بله» را گفتم.

قرار شد برای ثبت رسمی ازدواج، پدرم از زندان وکالتی به عمه ام بدهد تا عقد ما محضری شود در همین روزها کامران با این بهانه که نمی تواند دوری ام را تحمل کند! مرا به خانه دایی ام برد مدتی بعد مادرشوهرم که فهمید باردار هستم با خوراندن دارو مرا مجبور به سقط جنین کرد.

از سوی دیگر هم خانواده کامران به بهانه های مختلف از ثبت رسمی ازدواج ما خودداری کردند آن جا بود که فهمیدم کامران در امر خرید و فروش مشروبات الکلی فعالیت می کند او دیگر نه تنها اجازه تحصیل به من نمی داد بلکه مرا در خانه مادرش زندانی می کرد و مدام کتکم می زد.

آن قدر مرا اذیت کردند تا این که مجبور شدم پنهانی از پشت بام منزل آن ها فرار کنم و به منزل مادرم بروم حالا من مانده ام و دنیایی از آرزوهای بر باد رفته …

وب گردی

    نظر شما