شناسنامه شوهرم را نگاه کردم که دیدم یک همسر و سه فرزند دارد ...
در همین روزها بود که با یکی از سایت های دوست یابی آشنا شدم. افراد مختلفی مشخصات و زندگی نامه کوتاهی از خودشان را برای ارتباط با دیگران بارگذاری می کردند.
به گزارش ۹ صبح؛ زن۲۴ساله گفت: سال گذشته زمانی که در ترم آخر رشته مهندسی پزشکی تحصیل می کردم، رفت و آمد زیادی به کافی نت ها داشتم چرا که به همراه یکی از دوستانم قرار بود موضوعی تحقیقی را برای پایان ترم به دانشگاه ارائه بدهیم. من هم برای تهیه مطالب تحقیق وقت زیادی را در فضای مجازی و سایت های مختلف می گذراندم.
در همین روزها بود که با یکی از سایت های دوست یابی آشنا شدم. افراد مختلفی مشخصات و زندگی نامه کوتاهی از خودشان را برای ارتباط با دیگران بارگذاری می کردند.
من هم بدون تفکر و تامل وارد این سایت شدم و به جست و جو درباره سرگذشت افراد پرداختم تا این که مشخصات جوانی ۳۰ ساله توجهم را به خودش جلب کرد. او خودش را مهندس عمران معرفی کرده بود که پروژه های مهم را در دست ساخت داشت.
او همچنین ادعا می کرد پدر و مادرش را در یک حادثه هوایی از دست داده و نزد دایی اش زندگی می کند اما در عین حال واحد آپارتمانی مجردی نیز در یکی از مناطق مرفه نشین شهر دارد. خلاصه خودم هم نفهمیدم که چرا فقط به یک نوشته اینترنتی اعتماد کردم و به داریوش دل باختم .
ارتباط ما در فضای مجازی و چت کردن های شبانه روزی حدود یک ماه به طول انجامید تا این که به تقاضای داریوش قرار ملاقات حضوری گذاشتیم.
وقتی سر قرار او را با قدی بلند و چهره ای سبزه دیدم که مانند یکی از بازیگران فیلم های هندی بود دل باخته اش شدم و خیره به چشمانش می نگریستم.
او چنان خود را مودب و مظلوم جلوه داد که من دیگر چگونگی آشنایی ام با او را فراموش کردم.
چه کسی تلفن و آدرس خانه اش را در اختیار غریبه ها قرار می دهد تا آن ها زن و فرزندش را آزار دهند؟
داریوش در دلم جا گرفته بود و به همین دلیل بارها به صورت پنهانی با او قرار ملاقات گذاشتم تا این که تصمیم گرفت به خواستگاری ام بیاید ولی من جرئت نداشتم به خانواده ام بگویم که با او در فضای مجازی آشنا شدم. چون یقین داشتم خانواده ام جواب منفی می دهند به همین دلیل به همراه داریوش نقشه ای کشیدیم و من نزد خانواده ام چنین وانمود کردم که با خواستگارم در طرح تحقیقاتی پایان ترم آشنا شده ام.
خلاصه با این ترفند پدر و مادرم قانع شدند و خیلی زود مقدمات جشن عقدکنان ما را فراهم کردند.
مراسم عقد کنان که پدرم هزینه های آن را پرداخت کرد، در بزرگ ترین تالار شهر و با حضور بیش از ۱۰۰۰ مهمان در حالی بسیار با شکوه برگزار شد که از طرف خانواده داریوش فقط یک مرد جوان حضور داشت که بعدها فهمیدم او از دوستانش بوده که به عنوان دایی به ما معرفی کرده بود.
درهمان روزهای آغازین دوران نامزدی وقتی در جریان بدهی ها و قرض های داریوش قرار گرفتم که مدعی بود باید حقوق کارگران را بپردازد تا پس از پایان پروژه عمرانی دستمزدش را دریافت کند و من بدون اطلاع خانواده ام همه طلاها و جواهراتم را فروختم و به او دادم تا بدهی هایش را بپردازد اما هنوز چهار ماه بیشتر از مراسم عقد کنان مان نگذشته بود که همان دوست داریوش رازی را برایم فاش کرد که آسمان دور سرم چرخید.
داریوش قبلا ازدواج کرده از مدتی قبل همسر و سه فرزندش را رها کرده بود. او نه تنها مهندس عمران نبود بلکه به خاطر بیکاری به خیلی از افراد بدهکاری داشت.
بی درنگ سراغ شناسنامه اش رفتم ولی چیز مشکوکی ندیدم، اما جرئت نمی کردم ماجرا را برای نامزدم بازگو کنم تا مبادا فرار کند.
دوباره با دقت به شناسنامه نگاه کردم و متوجه شدم روی عکس مهر ثبت احوال وجود ندارد. بالاخره با شکایت من مشخص شد آن شناسنامه جعلی و متعلق به فرد دیگری است.
اکنون نیز درحالی موضوع را با خانواده ام مطرح کردم که هنوز جرئت ندارم به آن ها بگویم از طریق فضای مجازی با داریوش آشنا شده ام چون واقعا تحقیر می شوم و به شدت مورد سرزنش قرار می گیرم.
دیگر نمی خواهم با او زندگی مشترکم را آغاز کنم و قصد طلاق دارم اما ای کاش …
نظر شما