زن دعانویس پسرجوان را بدبخت کرد

زن دعانویس پسرجوان را بدبخت کرد

پسر جوان ادعا می‌کند : بخاطر دارویی که زن رمال به من داد هیجان زده شدم و دست به سرقت گوشی زدم!

به گزارش 9 صبح ؛ دو پسر جوان به همراه مرد مالخر، سه عضو باندی هستند که اقدام به گوشی‌قاپی در اطراف بهشت زهرا می‌کردند. سردسته این باند پسر جوانی است که ادعا دارد زندگی‌اش را یک نسخه رمالی نابود کرده است.

*هنوز از او سؤال نکرده‌ام که می‌گوید: خیلی سرقت نکرده‌ایم، اما اگر دستگیر نمی‌شدیم بازهم ادامه می‌دادیم.

چطور سرقت می‌کردید؟

در اطراف بهشت زهرا با موتورسیکلت پرسه می‌زدیم و با دیدن خودروهایی که برای خرید گل کنار بزرگراه توقف کرده بودند به سمتشان می‌رفتیم. اگر شیشه خودرو پایین بود اقدام به سرقت گوشی تلفن همراه‌شان می‌کردیم.

*با این حساب آخر هفته‌ها سرقت می‌کردید؟

به نظر می‌رسد اوضاع آخر هفته‌ها خوب باشد، اما این‌طور نیست، چون بزرگراه خیلی پرتردد است و خودروهای زیادی مقابل گل‌فروشی‌های کنار جاده توقف می‌کنند، احتمال گیر افتادن زیاد است.

در اواسط هفته درست است که افراد زیادی به بهشت زهرا نمی‌روند اما همین موضوع باعث می‌شود خلوت‌تر و شرایط برای سرقت و گوشی‌قاپی راحت‌تر باشد.

*با گوشی‌های سرقتی چه می‌کردید؟

به مالخرمان می‌دادیم و او در نهایت برای هر گوشی 8 میلیون تومان پول می‌داد.

*پیشنهاد سرقت از طرف کدام یکی از شما بود؟

هر دوتایمان با هم پیشنهاد دادیم. یک شب در عالم مستی هر دو ما از نداری‌هایمان گفتیم و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که سرقت کنیم. البته یک پیرزن رمال ایده را مطرح کرد.

*یعنی چه ؟

داستانش طولانی است. مدتی بود به فکر ازدواج افتاده بودم و هر زمان به خواستگاری دختری می‌رفتم با پاسخ منفی از سوی او مواجه می‌شدم.

آنقدر به من گفتند بختت را بسته‌اند و یک رمال و آیینه‌بین می‌تواند بختت را باز کند که به سراغش رفتم. او به من گفت آخر هر ماه روزهای جمعه  دارویی که به تو می‌دهم را در نوشابه بریز و بخور . شاید برایتان خنده‌دار باشد اما برای این نسخه کلی پول دادم و در ازای آن دارویی به من داد که در نوشابه  بریزم و بخورم.

دارو را که می‌خوردم حالتی به من دست می‌داد که دوست داشتم هیجان را تجربه کنم. حس سرقت هیجان زیادی داشت و با دوستم تصمیم گرفتیم سرقت کنیم.

*چرا از راننده‌هایی که به بهشت زهرا می‌رفتند سرقت می‌کردی؟

خانه ما سمت بهشت زهرا بود، از طرفی از بچگی دلم می‌خواست از این راننده‌ها انتقام بگیرم. بچه که بودم گلفروشی می‌کردم، اما چند بار راننده‌ها گل‌هایم را گرفتند و پول نداده فرار ‌کردند، من هم تصمیم به انتقام گرفتم.

 اعتماد

وب گردی

    نظر شما