زن خائن به همسر مذهبی اش خیانت کرد /باورم نمی‌شد که با دوست صمیمی خودم ...

زن خائن به همسر مذهبی اش خیانت کرد /باورم نمی‌شد که با دوست صمیمی خودم ...

رفتارش عجیب و غریب شده بود. حتی دیگر چادر هم سرش نمی‌کرد. به ارتباطاتش شک کرده بودم تا اینکه ...

به گزارش 9 صبح ؛ این زوج که پس از یک سال زندگی مشترک راهی دادگاه خانواده شده بودند، دلایل جدایی‌شان را تفاوت فرهنگی- اعتقادی عنوان می‌کردند، این در حالی بود که هر دویشان ماه‌ها قبل به دلیل تفاهم در همین مسایل برای این پیوند اصرار داشتند.

میلاد ۲۶ساله بود. اما رنج چهره‌اش از سنی که داشت بیشتر بود. او که اصرار زیادی به این طلاق داشت در اتاق مشاوره، داستان آشنایی با همسرش را اینگونه بیان کرد:

«من پسری مذهبی هستم و در خانواده‌ای متدین بزرگ شده ام. چند سالی بود خانواده‌ام اصرار به ازدواج من داشتند و من هم بی‌تمایل به آن نبودم.

اما افکار و عقاید خاصی داشتم و می‌خواستم طرف مقابلم هم مانند خودم مذهبی باشد و افکارم را با دل و جان بپذیرد. به همین خاطر موارد زیادی را رد کردم.»

آشنایی

این مرد جوان که در اوج شادابی جوانی، افسرده و پژمرده شده بود، ادامه داد:

«این وضعیت ادامه داشت تا اینکه در فضای مجازی با سحر آشنا شدم. وقتی باب آشنایی باز شد و من از اعتقاداتم گفتم او نیز حرف‌هایم را تایید کرد و اظهارنظرهایی داشت که به باورهای دینی‌ام بسیار نزدیک بود.

کم کم ارتباطمان صمیمی‌تر شد و او عکس‌هایی از خودش برایم فرستاد که با پوشش کامل بود و وقار و نجابت او را به خوبی نشان می‌داد.

راستش شیفته او شده بودم. به این ترتیب تصمیم گرفتم موضوع را به خانواده اعلام کنم. اما وقتی آن‌ها فهمیدند که ما چطور با هم آشنا شدیم مخالفت کردند.»

مخالفت خانواده

میلاد که با یادآوری گذشته، مدام سرش را به نشانه تاسف تکان می‌داد، در ادامه روایت تجربه کوتاه و پرحادثه زندگی‌اش گفت:

«خانواده‌ام به دلیل تفاوت فرهنگی با خانواده سحر به شدت مخالف بودند اما من با استدلال اینکه سحر با خانواده‌اش فرق می‌کند، اصرار به این وصلت داشتم.

سرانجام هم آن‌ها کوتاه آمدند و مراسم ازدواج ما برگزار شد. اوایل زندگی‌مان خیلی خوب بود و من از هیچ کاری برای خوشحال کردن او دریغ نمی‌کردم. او همانی بود که همیشه آرزویش را داشتم. اما این شرایط دوام نداشت.

تغییر اخلاق

چند ماهی از زیر یک سقف رفتن‌مان گذشته بود که اخلاق سحر تغییر کرد. مدام سرش در گوشی‌اش بود.

حتی وقت‌هایی که من خانه و در کنارش بودم، در شبکه‌های اجتماعی سرگرم بود. اعتراض‌های من هم اثری نداشت.

رفتارش عجیب و غریب شده بود. حتی پوشش‌اش کم کم تغییر کرد و چادر هم سرش نمی‌کرد. به ارتباطاتش شک کرده بودم.

به همین دلیل بدون اینکه خودش چیزی بداند مدتی او را زیر نظر گرفتم و حتی پیام‌هایش را چک کردم.

تیر خلاص

آنچه دیدم قابل باور نبود. شماره مربوط به صمیمی‌ترین دوستم بود.

وقتی پیام‌های رد و بدل شده میان آن‌ها را دیدم فقط آرزوی مرگ داشتم.

حالا هم دیگر تاب تحمل این زندگی را ندارم و می‌خواهم هر چه زودتر از این جهنم که با اعتمادم بیجایم در آن گرفتار شدم، خلاص شوم…»

ایسنا

وب گردی

    نظر شما