دست مرد متاهل خائن و معشوقهاش در بیمارستان رو شد
دیگر در چشمان مسعود عشق و مهربانی را نمی دیدم، برای هر موضوع کم اهمیتی دعوا راه می انداخت تا اینکه ...
به گزارش 9 صبح ؛ کنار دریای شمال در حال تفریح و خوش گذرانی بودیم که صدای زنگ تلفن دلهره عجیبی را در وجودم به راه انداخت. با تردید شماره ناشناس را پاسخ دادم. خانم پرستار یکی از بیمارستان های اصفهان، مشخصات همسرم را از آن سوی خط می گفت که بر اثر تصادف حال وخیمی داشت و…
زن 38 ساله که به حال و روز خود می گریست و برای روزهای گذشته افسوس می خورد با بیان این که خیانت همسرم قلبم را شکسته است، درباره سرگذشت خودش به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: بعد از آن که در یکی از رشته های علوم تجربی لیسانس گرفتم، به عنوان حق التدریس در آموزش و پرورش مشغول کار شدم و همزمان به تحصیلاتم ادامه دادم تا این که استخدام شدم.
در همان روزها بود که «مسعود» به خواستگاری ام آمد. او هم کارمند رسمی یکی از ادارات دولتی بود و به نوعی همکارم محسوب می شد. بعد از برگزاری چندین جلسه خواستگاری که به شیوه سنتی و با رعایت آداب و رسوم محلی صورت گرفت من و مسعود به توافق رسیدیم و با یکدیگر ازدواج کردیم. همه اعضای خانواده من در مشاغل فرهنگی و آموزشی فعالیت دارند و در واقع خانواده ای فرهنگی با درآمد متوسط جامعه هستیم با این حال همواره مادرم تاکید می کرد که هیچ گاه در زندگی مشترک نباید مال من یا مال تو! وجود داشته باشد.
درآمدهای زن و شوهر هیچ تفاوتی با هم ندارند و هر دو برای آسایش و آرامش فرزندان شان تلاش می کنند بنابراین اگر روزی پول من یا پول تو! به میان آمد اختلافات زندگی و بی اعتمادی به همدیگر آغاز می شود به همین دلیل، نصیحت های دلسوزانه مادرم را همواره آویزه گوشم قرار دادم و از روزی که خطبه عقد بین من و مسعود جاری شد، کارت بانکی واریز حقوقم را در اختیارش قرار دادم تا او هزینه های زندگی را مدیریت کند.
اما همسرم از خانواده ای مردسالار بود و دوست داشت همه امور زندگی را به تنهایی در دست داشته باشد. مسعود مرا وادار کرد برای زندگی در رفاه بیشتر دو شیفت کار کنم. من هم با آن که باردار بودم به دلیل اصرارهایش پذیرفتم چرا که او مردی پول دوست بود و به درآمد بیشتر اهمیت می داد ولی آرام آرام و همزمان با به دنیا آمدن فرزند دومم، دیگر رفتارهایش به کلی تغییر کرد.
اختلافات و درگیری ها
بعضی شب ها به منزل نمی آمد و اعتراض های مرا با کتک پاسخ می داد. دیگر در چشمان مسعود عشق و مهربانی را نمی دیدم، برای هر موضوع کم اهمیتی دعوا راه می انداخت و لوازم منزل را خراب می کرد. گویی هیچ مسئولیتی در قبال خانواده اش ندارد و توجهی به من و فرزندانم نداشت.
با این حال من این اختلافات را برای حفظ آبروی خانواده ام پنهان می کردم تا کسی از درگیری های من و همسرم مطلع نشود ولی مسعود به این رفتارهایش ادامه می داد تا جایی که حتی در سفرها نیز همراه ما نمی آمد و من باید به همراه خانواده و فرزندانم به سفر می رفتم. خلاصه مدتی قبل تصمیم گرفتیم برای سفر چند روزه به شمال کشور برویم.
مسعود طبق معمول ما را همراهی نکرد و به ناچار من و فرزندانم به همراه پدر و مادرم عازم دریای خزر شدیم. در حالی که مشغول تفریح و لذت بردن از طبیعت بودیم ناگهان پرستار یکی از بیمارستان های اصفهان خبر تصادف همسرم را داد. نفهمیدم چگونه به بیمارستان رسیدم اما آن جا مشخص شد همسرم با زنی که سرنشین خودرواش بوده در مسیر سفر به اصفهان تصادف کرده و قطع نخاع شده است.
تازه فهمیدم زن آسیب دیده همراه شوهرم، همسر صیغه ای اش است که از دو سال قبل به عقد موقت او درآمده. با آن که قلبم شکست اما در کنار همسرم ماندم تا بهبود یابد. اما آن زن صیغه ای از مسعود شکایت کرد و همه سرمایه و مال و اموالی را که در این سال ها اندوخته بودیم از او گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت.
نظر شما