مروری بر اخبار گذشته؛
زن جوان: شوهر پست فطرتم از مریضی من سوءاستفاده کرد و تمام ارثیه را به نام خودش کرد!
مژگان با چشمانی گریان خود را به مشاور کلانتری رساند. او پرونده پزشکی قطوری از خود بههمراه داشت که نشان میداد مبتلا به سرطان است؛ اما آنچه او را زودتر از سرطان از پا درآورده، بیوفاییهای همسرش است که پس از سالها زندگی، حالا حرفهای جدیدی میزند و... .
به گزارش 9صبح؛ مژگان در خانوادهای ششنفره زندگی میکند که سه برادر دارد. او که تکدختر خانواده است، از همان زمان تولد، نور چشم پدرومادرش بود؛ ازاینرو گاهیازاوقات محبتهای بیحدواندازه والدینش به او، حرص و بخل برادرانش را تشدید میکرد.او که حالا زنی بالغ است و یک فرزند دارد، پس از عمری تلاش و ازخودگذشتگی برای ساختن یک زندگی آرام، اینک با بیماری خطرناکی دستوپنجه نرم میکند که او را تا یکقدمی مرگ پیش کشانده است. این زن جوان امید به زندگی دارد و میخواهد بهخاطر تنهافرزندش زنده بماند؛ اما شرایط پیشرویی که در زندگی با آن مواجه شده، توان ادامه زندگی را از او گرفته است.
مژگان درحالیکه گریه امانش نمیداد، پا به کلانتری٢۶ مشهد گذاشت و به یکی از بانوان پلیس گفت: «هفت سال قبل با پسر یکی از اقوام ازدواج کردم. او آنموقع چیزی از مال دنیا نداشت. پدرومادر من بهاعتبار خانوادهاش با ازدواج من با این فرد موافقت کردند و جواب مثبت دادند. من هم که میدانستم آنها جز خیر و صلاحم چیزی نمیخواهند، حتی یککلمه هم حرف نزدم. بعد از مراسم عقد و عروسی با هزار امید و آرزو پا به خانه شوهر گذاشتم.»
زن جوان ادامه داد: خانوادهام به همان مقدار که من را دوست داشتند، شوهرم را لوس میکردند و نازش را میخریدند. ما زندگی خود را با تلاش و کار زیاد ساختیم؛ البته پدرومادرم هم پشتوانه محکمی برای ما بودند. شوهرم با توجه به رفتارهای خانوادهام متوقع و زیادهخواه شده بود و همیشه گلایه میکرد و با حرفهایش عذابم میداد. این اواخر تصمیم گرفت ادامه تحصیل بدهد. من هم آستینهایم را بالا زدم و سر کار رفتم. او هم با کمکهای مالی پدرم درسش را آغاز کرد و به دانشگاه رفت. حاصل زندگی مشترک من و شوهرم یک دختر است که با شیرینزبانیهایش دنیای دیگری برای ما ساخته است.
مژگان که معتقد است پدرومادرش مسئول نابسامانیهای زندگیاش هستند، افزود: «پدرم معتقد بود قبل از آنکه بمیرد، باید اموالش را تقسیم کند. او سهمالارث مرا داد؛ اما شوهرم برای اینکه اعتماد مرا جلب کند و مالم را از چنگم دربیاورد، با حرفهایی ازقبیل «تو به من اعتماد نداری»و« من توی این زندگی جایگاهی ندارم» مرا خام کرد تا اینکه همه دارایی میلیاردی ام را به نامش کردم. بعد از آن شرایط زندگی اینگونه بود که من سر کار میرفتم و او هم میخورد و میخوابید؛ البته راضی بودم و همینقدر که دستمان جلوی کسی دراز نبود، خدا را شکر میکردم. شوهرم همیشه میگفت اگر کار خوب و آبرومندانهای پیدا کند، مشغول کار خواهد شد.»
زن جوان با صدایی بغضآلود گفت: درست روزهایی که در کنار دختر کوچکم سرشار از احساس عشق و مهربانی بودم و برای شوهرم دنبال کار میگشتم، با مشکلی جدی روبهرو شدم. حالم اصلا خوب نبود و با انجام معاینات پزشکی دریافتم به بیماری سرطان مبتلا شدهام. شنیدن این خبر برای خانوادهام هم عذابآور بود؛ اما شوهرم احساس مسئولیتی نداشت و میگفت چیزی نیست، خوب میشوی. در این شرایط خانوادهام برای درمان من اقدام کردند و من با پدرم به تهران رفتیم.
مژگان ادامه داد: شوهرم همچنان خونسرد بود. این اواخر هم خیلی مشکوک شده بود. از دست کارهایش عذاب میکشیدم. یکروز فهمیدم بهبهانه تمکیننکردن، از من شکایت کرده و حالا هم حرف از طلاق میزند. آنقدر مال و اموال به نامش کردهام که تا آخر عمر مشکلی ندارد. من با بیماریام مقابله میکنم و بهخاطر دخترم میخواهم زنده بمانم. نمیدانم چگونه و برای چه چیز دربرابر آنهمه عشق و علاقهای که به پایش ریختم، اینقدر بیعاطفه شده است.
نظر شما