خانم مربی بدنسازی که لباس مردانه میپوشید دزد از آب در آمد!
سخن از زنی است که برای فرار از دستان گذشته لباس سپید بخت بر تن کرد و بر تاریک ترینه مرداب ها افتاد
به گزارش 9صبح؛ سوگل 35 ساله است و فکر میکند به آخر دنیا رسیده است. این زن بارها و بارها به زندان افتاد تا اینکه آخرین بار وقتی لباس مردانه پوشید و کیفقاپی کرد دستگیر شد.
چه جرمی داری؟
کیفقاپی با لباس مردانه.
سابقهداری؟
بله دوبار دیگر هم به زندان افتاده ام.
به چه جرمی؟
یک بار در اتوبوسهای بیآرتی دزدی کردم و بار دیگر در یک فروشگاه لباس وقتی سرقت کردم دستگیر شدم.
چرا دزدی؟
از بیچارگی، با سرنوشت شومی که داشتم نمیتوانستم خرج زندگیام را بدهم و چون کاری نداشتم مجبور بودم دزدی کنم.
چه سرنوشتی؟
در خانوادهای بزرگ شدم که تنها دو بچه داشتند من و خواهر بزرگم. 5 ساله بودم که پدرم را از دست دادم و مادرم با ارثیه پدرم خانه کوچکی خرید و با خیاطی ما را بزرگ کرد. مادرم در کارگاهی که در نزدیکی خانه ما بود کار میکرد و وقتی به خانه میآمد آنقدر خسته بود که تحمل سروصدای ما را نداشت و با کوچکترین شیطنتهای کودکانهمان عصبانی میشد و ما را کتک میزد آن زمان احساس نمیکردم که مادرم حق دارد، در جوانی تنها شده بود و خانوادهاش هم حمایتی از وی نمیکردند. همین مساله مادرم را افسرده کرده بود.
کی ازدواج کردی؟
خواهرم خیلی زود ازدواج کرد و برای زندگی به زاهدان رفت. در 17 سالگی احساس تنهایی شدیدی داشتم تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخواندم و برای کار به آرایشگاهی که در نزدیکی خانهمان بود رفتم. چون برای خودم میگشتم و کار درست و حسابی نداشتم مجبور شدم ازدواج کنم.رضا نخستین خواستگارم بود. خانوادهاش همه خلافکار بودند و خودش هم شبیه آدمهای بیمار بود. فقط میخواستم با ازدواج از خانه فرار کنم هیچ علاقهای به شوهرم نداشتم و روز عروسی تنها کسی که غصه داشت من بودم.
شوهرت چطور مردی بود؟
رضا تا دوم راهنمایی درس خوانده بود و راننده تریلی بود. پس از مدت کوتاهی فهمیدم معتاد است. تا وقتی مواد مصرف میکرد حالش خوب بود اما وقتی مواد به دستش نمیرسید آن قدر کتکم میزد که حتی فکر نمیکردم زنده بمانم.
طلاق گرفتی؟
پس از دو سال با بدبختی توانستم طلاقم را بگیرم. اگر به خاطر مواد دستگیر نمیشد و به زندان نمیافتاد نمیتوانستم طلاق غیابی بگیرم.
بچهدار نشده بودی؟
چرا یک دختر یک سال و نیمه داشتم.
پس از آن چه کردی؟
تا وقتی شوهرم در زندان بود خانه کوچکی اجاره کردم و با کار در خانهها مخارج خودم و بچهام را درمیآوردم. اما وقتی شنیدم شوهرم آزاد شده است آنجا را هم فروختم و به محلهای رفتم که دست هیچ کس به من نرسد.
خانه مادرت نرفتی؟
مادرم من را نپذیرفت. او اعتقاد داشت با لباس سفید عروس به خانه بخت رفتم و باید با کفن به خاک بروم وقتی جدا شدم گفت که من را نمیپذیرد و من مجبور شدم تنها زندگی کنم.
و خودت معتاد و دزد شدی؟
به دنبال کار به این در و آن در میزدم ولی هر جا میرفتم کار مناسب پیدا نمیکردم تا اینکه در اتوبوس با دختری به نام مژده آشنا شدم. او از خانه فرار کرده بود اما میگفت کار خوبی دارد و درآمدش زیاد است. همین من را وسوسه کرد که به این راه کشیده شوم.
شغلش چه بود؟
در باند سرقت کار میکرد و کیفقاپ بود. البته مواد هم میفروخت. در نخستین روزهایی که به خانهاش میرفتم من را معتاد کرد. میگفت تفریحی مصرف کنی معتاد نمیشوی اما بشدت به مواد معتاد شدم و به خاطر اعتیادم وارد باند سرقت شدم. نخستین بار وقتی که در اتوبوس کیف یک زن را سرقت کردم دستگیر شدم.چون آن زن رضایت نمیداد مدتی در زندان ماندم تا اینکه آزاد شدم. پس از آن موتوری دزدیدم و بعد با لباس مردانه، در کوچههای خلوت کیف زنان را میقاپیدم. بار دوم هم وقتی اجناس یک فروشگاه را سرقت کرده و زیر لباسم پنهان کرده بودم به دام افتادم و چندماهی نیز به همین جرم زندانی بودم.
این بار چرا به زندان افتادی؟
فکر میکردم دیگر به دام نمیافتم اما این بار از بدشانسی کیف زن جوانی را دزدیدم که خودش من را دستگیر کرد و در آگاهی متوجه شدم که وی مربی بدنسازی است.
از دخترت خبر داری؟
نخستین بار که دستگیر شدم همسایهام وی را به بهزیستی تحویل داد هر چقدر با مادرم تماس گرفتم وی حاضر نشد حضانت و نوهاش را برعهده بگیرد. با مادرشوهرم تماس گرفتم و از وی خواستم دخترم را از بهزیستی تحویل بگیرد. وی دختر کوچولویم را به شهرستان برده است و دیگر از وی خبری ندارم.
فکر میکنی قاضی چه حکمی برایت در نظر بگیرد؟
نمیدانم بستگی دارد که شاکیام رضایت بدهد یا نه اما تصمیم گرفتهام از این به بعد درست زندگی کنم و به سراغ دخترم بروم و زندگی دور از خلافی داشته باشم.
نظر شما