زن جوان مطلقه از چاله در آمد و به چاه افتاد
وقتی از همسرم طلاق گرفتم و با حشمت ازدواج کردم خیلی خوشحال بودم اما این شادمانی ها در مدت کوتاهی رنگ غم به خود گرفت وتازه فهمیدم دردام یک ازدواج پوششی افتاده ام چرا که ...
به گزارش 9صبح؛ زن 30 ساله که مدعی بود همسرش او را دوست ندارد و طعمه یک ماجرای فریبکارانه شده است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت:فرزند دوم یک خانواده 8نفره هستم که درقاین به دنیا آمدم و تا مقطع راهنمایی تحصیل کردم. هنوز 16سال بیشتر نداشتم که «اکبر»به خواستگاری ام آمد. آن ها در همسایگی پسر عمویم زندگی می کردند و عمویم نیز به خاطر رفت وآمدهایش به آن محل،با پدر «اکبر»آشنا بود.به همین دلیل پدرم تحقیقاتی درباره «اکبر»انجام نداد و من هم با تایید اعضای خانواده ام پای سفره عقد نشستم و مدتی بعد زندگی مشترکم را آغاز کردم ولی هنوزیک سال از جشن عروسی نگذشته بود که روزی فهمیدم نه تنها اعتیاد دارد بلکه مخارج زندگی را هم ازطریق خرده فروشی موادمخدرتامین می کند.وقتی با گریه و فریاد به او اعتراض کردم، مدعی شد شغلی ندارد و برای تامین هزینه های زندگی مجبور به فروش موادمخدر شده است!
خلاصه در حالی که نمی خواستم در همین اوایل زندگی به زنی مطلقه تبدیل شوم همه تلاشم را به کار گرفتم تا او را از این منجلاب نجات بدهم!چند بار با کمک خانواده ام او را درمرکز ترک اعتیاد بستری کردیم اما هیچ فایده ای نداشت چون فقط یک هفته یا 10روز به قول خودش پاک بود و دوباره مواد مخدر را عاشقانه به آغوش می گرفت و همچنان ادعا می کرد به خاطربیکاری به سوی مصرف مواد مخدر می رود! در این شرایط ازدوست و آشنا کمک خواستم و شغلی برایش پیدا کردم اما بازهم نتیجه ای نگرفتم چرا که سر هر شغلی فقط 20روز یا یک ماه دوام می آورد و بعد از آن به دلیل پرخاشگری یا دعوا با کارکنان دیگر از محل کارش اخراج می شد! با آن که10سال از زندگی مشترکمان می گذشت و صاحب فرزندی هم نشده بودیم اما روزهای سختی را می گذراندم و دیگر خیلی خسته شده بودم چرا که پدر ومادر«اکبر»هم به خاطر اعتیاد و رفتارهای ناشایست او هیچ کمکی نمی کردند.
در نهایت کارد به استخوانم رسید و از اکبر طلاق گرفتم. در این شرایط و برای گذراندن زندگی در یک شرکت تولیدی کاری دست وپا کردم تا بتوانم روی پای خودم بایستم و مستقل زندگی کنم. یک سال بعد از این ماجرا بود که برای اولین بار «حشمت»را در شرکت دیدم. صاحب کارم مرا به اتاقش فراخواند و موضوع خواستگاری حشمت را بازگو کرد. او گفت:«حشمت» از همسر اولش طلاق گرفته و فرزندش را هم به همسر سابقش سپرده است واکنون به تنهایی زندگی می کند!این بود که بعد از چند بار دیداروگفت وگو با «حشمت»در حالی باهم ازدواج کردیم که متوجه شدم او در 19سالگی زمانی که با خودروی پدرش مسافرکشی می کرد،عاشق یکی از مسافرانش شده که زن مطلقه ای بود. «سوزان»35سال داشت و پسرش نیز به سن نوجوانی رسیده بود. به همین دلیل پدرو مادر«حشمت»که مخالف ازدواج او بودند، رابطه خود را با حشمت قطع می کنند و این گونه او که درنازونعمت بود و با پول های پدرش خوشگذرانی می کرد درتنگنای اقتصادی قرارمی گیرد و چند سال بعد با شرمندگی و پشیمانی دوباره نزد خانواده اش بازمی گردد وسپس با تایید و ترغیب خانواده اش با من ازدواج می کند ...
با وجود این من از همان روزهای آغازین زندگی مشترک شاهد بی توجهی وسردی رابطه عاطفی حشمت شدم اما به روی خودم نیاوردم.چند ماه بعد او گفت:بیا توافقی جدا شویم من به درد تو نمی خورم! ابتدا سخن او را به شوخی گرفتم و سعی کردم بیشتر به همسرم توجه کنم و هیچ محبتی را از او دریغ نکنم!ولی شوهرم مدام از همسر سابقش سخن می گفت و با توهین و فحاشی مرا به باد کتک می گرفت تا این که یک روز به حالت قهر به خانه پدرم رفتم و او با این ادعا که از رفتارش پشیمان است به سراغم آمد و مرا به زندگی مشترک باز گرداند ولی چند روز بعد دوباره کتک کاری ها و رفتارهای ناپسندش ادامه یافت تا جایی که گفت:من به صورت پوششی با تو ازدواج کردم تا پدرم پول و خودرو را به من بدهد و من به راحتی بتوانم نزد «سوزان»بازگردم و گرنه هیچ علاقه ای به تو نداشتم!... حالا به کلانتری آمدم تا قانون تکلیف مرا روشن کند اما ای کاش...
با راهنمایی های تجربی سرگرداحمد آبکه(رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد)تلاش های روان شناختی و اقدامات قانونی مشاوران کار آزموده دایره مددکاری اجتماعی در این باره آغاز شد
نظر شما