رابطه پنهانی زن بیچاره را به خام سیاه نشاند

رابطه پنهانی زن بیچاره را به خام سیاه نشاند

شوهرم ازمدتی قبل بیش از حد درگیر گوشی تلفن همراهش شده بود، مدام سرش به تلفن گرم بود. آن روز وقتی گوشی رابررسی کردم احساس کردم دنیا روی سرم خراب شده است و...

به گزارش 9صبح؛ شوهرم ازمدتی قبل بیش از حد درگیر گوشی تلفن همراهش شده بود، مدام سرش به تلفن گرم بود. انگار من و دخترمان را نمی‌دید. حتی وقتی داشت به پیام‌های تلفنی‌اش لبخند می‌زد و سراغش می‌رفتم ابروهایش را درهم می‌کشید و گوشی را یکدفعه از مقابل چشمانم می‌کشید، اما آن روز وقتی گوشی رابررسی کردم احساس کردم دنیا روی سرم خراب شده است و...«شهناز» زنی جوان و زیبا بود. حتی این زیبایی را می‌شد در پس چشم‌های پف کرده و اشک آلودش بخوبی دید،اما غم بزرگی در دلش داشت. بغض راه گلویش را بسته بود و هر بار که می‌خواست لب باز کند گریه امانش نمی‌داد. چند دقیقه‌ای او را به حال خودش گذاشتم. کمی که آرام شد شروع به صحبت کرد و گفت: «من و «مهرداد» 10 سال پیش با هم ازدواج کردیم و یک دختر 8 ساله داریم. او مرد خوبی است و همیشه برای شاد نگه داشتن ما هر کاری می‌کرد، اما از چند وقت قبل رفتارش به کلی تغییر کرد؛ پرخاشگر و سر هر موضوع کوچکی عصبی می‌شد و داد و فریاد راه می‌انداخت، حتی یک بار دخترم را سر مسأله بی‌اهمیتی بشدت کتک زد، اما او تا آن موقع هرگز نازک‌تر از گل به دخترمان نمی‌گفت که این اتفاق....شک نداشتم که هر چه هست به پیام‌های مرموزی برمی گشت که تمام افکارشوهرم را دربرگرفته بود.دیگر طاقتم طاق شده بود. می‌خواستم بدانم در آن گوشی لعنتی چه اتفاقی افتاده که زندگی‌مان را ویران کرده است،اما «مهرداد» هرگز آن را از خودش جدا نمی‌کرد.»زن جوان با هق هق گریه ادامه داد: «بالاخره یک روز صبح «مهرداد» گوشی را در خانه جا گذاشت. صبح که بیدار شدم. اول فکر کردم به حمام رفته اما وقتی فهمیدم فراموش کرده که گوشی را باخودش ببرد، از فرصت استفاده کردم و به بررسی تماس‌ها، پیام‌ها و تلگرام‌هایش پرداختم. شماره ناشناسی بارها به او زنگ زده بود و پیام‌های عاشقانه‌ای بین آنها رد و بدل شده بود. با دیدن این پیام‌ها اشک‌هایم بی‌وقفه می‌آمد. کنجکاو بودم بدانم «مهرداد» مرا به چه کسی فروخته است. به همین دلیل شماره مورد نظررا در تلگرام بررسی کردم.

درست حدس زده بودم، زن جوانی با ظاهری امروزی، عکس‌های غیراخلاقی برای شوهرم فرستاده و با هم در ارتباط بودند.اما من که نمی‌خواستم باور کنم شوهرم به من خیانت کرده است تصمیم گرفتم همان شب با او صحبت کنم. با خودم فکر می‌کردم اگر او بداند که من از همه چیز خبر دارم پشیمان می‌شود و دوباره همان «مهرداد» سابق می‌شود. اما افسوس که اشتباه می‌کردم. شب وقتی دخترم به خواب رفت کنارش نشستم. او مثل همیشه با گوشی‌اش مشغول بود. از او خواستم چند لحظه به حرف هایم گوش کند. او هم با بی‌حوصلگی گوشی را پایین آورد و نگاهم کرد. سعی کردم آرام باشم. بعد هم تمام آنچه را دیده بودم تعریف کردم اما قبل از اینکه از او درخواستی کنم ناگهان به سمتم آمد و سیلی محکمی به صورتم زد. داد و بیداد راه انداخت که چرا بدون اجازه گوشی‌اش را بررسی کرده‌ام... دخترم که با شنیدن صدای فریاد او حسابی ترسیده بود جلو اتاقش گریه می‌کرد اما انگار مهرداد هیچ چیزی را نمی‌دید. مرا می‌زد و می‌گفت: «تو از این چیزها سر در نمی‌آوری. در شبکه اجتماعی می‌توانی با همه ارتباط داشته باشی و تو حق دخالت در کارهای من را نداری...» و...خلاصه اینکه آرام نمی‌شد و من به‌ زور خودم را از زیر مشت و لگدهایش بیرون کشیدم و در حالی که گریه می‌کردم دخترم را به اتاقش بردم و...اما باورکنید من زندگی و شوهرم را دوست دارم،شک ندارم که فریبش داده‌اند. کمکم کنید که از این مخمصه خلاص شوم...»

منبع» ایران

این خبر مربوط به دی ماه 1396 بوده و صرفا جهت عبرت آموزی بازنشر شده است.

وب گردی

    نظر شما