عاقبت شوم دختر خوش خیال؛ در خیابان با او آشنا شدم و به خانه مجردی او رفتم و...
![عاقبت شوم دختر خوش خیال؛ در خیابان با او آشنا شدم و به خانه مجردی او رفتم و...](https://static2.9sobh.ir/thumbnail/r5RQ44UpwxFy/pekI3p3cGaq7CTw_hV3zcFA6x3_B7N7HiQyDBVrmVJNATlcXyrKmC3owbb_4Gkay-XhGg6cywoNmNH5o5eSMAdxWetuWriyh/%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1+%D9%86%D8%A7%D8%AF%D9%85+%D9%85.jpg)
زن ۲۵ ساله به کارشناس پلیس گفت: در خیابان دل به لبخند یک پسر باختم و پا در خانه مجردی او گذاشتم و همین باعث تباهی سرنوشتم شد.
به گزارش 9صبح؛ زن ۲۵ سالهای که مدعی بود برای گرفتن طلاق از همسرم از همه داراییهای مادی و معنویم گذشتهام، درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: از زمانی که دست راست و چپم را شناختم، همواره با مشاجره و درگیریهای پدر و مادرم روبهرو بودم چراکه مادرِ پدرم در منزل ما زندگی میکرد و همین موضوع سرمنشأ اختلافات و ناسازگاریهای مادرم بود به طوری که گاهی درگیری آنها به تهدید با چاقو و کتککاریهای وحشتناک میرسید.
در این میان پدرم اعتماد کاملی به من داشت و بسیاری از امور مالی را به من میسپرد و خودش به هر بهانه کاری و غیرکاری منزل را ترک میکرد. از سوی دیگر، من هم که به خاطر همین مشاجرهها و اختلافات پدر و مادرم کمبود محبت شدیدی را احساس میکردم، روزی در خیابان به لبخندهای عاشقانه پسری به نام «نوید» دل باختم و مانند خیلی از دختران نوجوان نام عشق و علاقه پاک بر این رفتارهای خارج از عرف گذاشتم.
من مجذوب چربزبانیهای فریبنده نوید شدم و ساعتهای زیادی را با او در خانه مجردیش میگذراندم و به همه خواستههای گناهآلود او نیز تن میدادم و خودم را توجیه میکردم که این عشق و علاقه را هیچکس نمیتواند از بین ببرد. بالاخره کار به جایی رسید که تصمیم به فرار گرفتم و ۳ روز به خانه نرفتم. پدر و مادرم گم شدن مرا به پلیس گزارش داده بودند، به همین دلیل خیلی زود نیروهای انتظامی به سراغم آمدند و مرا به کلانتری بردند.
وقتی پدرم ماجرای خانه مجردی نوید را شنید و فهمید قدم در تونل سیاه عاشقی گذاشتهام، آب دهانش را به صورتم انداخت و از آن روز به بعد دیگر هیچ آبرو و اعتباری در خانه نداشتم. همه به من به چشم یک دختر فاسد و هرزه نگاه می ردند. خودم میدانستم مسیر اشتباهی را رفتهام و آیندهام را نابود کردهام، ولی چارهای برای رهایی از این وضعیت پیدا نمیکردم. دیگر کسی با من همکلام نمیشد و بیشتر از گذشته احساس تنهایی میکردم و مورد سرزنش قرار میگرفتم.
با همه اینها درس را رها نکردم و بعد از دیپلم وارد دانشگاه شدم. پدرم اگرچه با اکراه هزینههای تحصیلم را میپرداخت، اما دیگر در چشم او آن لعیای سابق نبودم و جایگاهی در خانواده نداشتم. در همین روزها بود که همه پساندازهایم را برداشتم و سوار بر خودرویی که پدرم برایم خریده بود، دوباره با اشتباهی بزرگتر به طرف خانه مجردی نوید رفتم و به خانوادهام پیام دادم که دیگر بازنمیگردم. در این شرایط من و نوید با همه مخالفتهای مادرش با هم ازدواج کردیم.
من در چشم خانواده نوید یک دختر فاسد و هرزه بودم که پسرشان را برای ازدواج فریب داده بودم. آنها بهشدت به من توهین میکردند و آشکارا ناسزا میگفتند، ولی چارهای جز سکوت نداشتم. روح و روانم به هم ریخته بود و همه وجودم لبریز از خشم و عصبانیت بود که روزی فهمیدم نوید به تقاضای مادرش با دختر دیگری پنهان از من ازدواج کرده و حتی یک فرزند هم دارد. دنیا در برابر چشمانم تیره و تار شد و سرگردانیم در این تونل سیاه ادامه یافت.
از سوی دیگر، همسر نوید هنگامی که متوجه حضور من در زندگیش شد، بلافاصله تقاضای طلاق داد و فرزندش را هم رها کرد. حالا همه مرا مقصر طلاق او میدانستند و بهشدت آزارم میدادند. من هم که نمیتوانستم آن نوزاد معصوم را رها کنم، به مراقبت و نگهداری از آن کودک بیگناه ادامه دادم، ولی آبروریزی و پرخاشگریهای شوهرم پایانی نداشت تا حدی که مرا از خانه بیرون انداخت و مادرش ادعا کرد من به خاطر هوسرانیهایم زندگی پسرش را نابود کردهام.
اکنون به پلیس پناه آوردهام و با بخشیدن همه داراییهای مادی و معنویم میخواهم طلاق بگیرم.
بررسیهای روانشناختی این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ ابراهیم خواجهپور رئیس کلانتری سجاد مشهد آغاز شد.
نظر شما