مروری بر اخبار گذشته؛

زن جوان: شوهرم به زور من را سوار خودرو غریبه‌ها می‌‌کرد

زن جوان: شوهرم به زور من را سوار خودرو غریبه‌ها می‌‌کرد

به محض نشستن در ماشین گریه می‌کردم و شرایطم را برای راننده توضیح می‌دادم خیلی از آنها دلشان می‌سوخت بدون اذیت و آزار من پول مورد درخواست همسرم را به حسابش می‌زدند.

 

به گزارش 9صبح؛ سرگرد سمانه مهربانی معاون اجتماعی پلیس آگاهی تهران بزرگ نوشت؛ زن جوان توسط یکی از انجمن‌های حمایت از زنان، برای دریافت خدمات مشاوره معرفی شده بود.

مشخصات اولیه را در فرم مشاوره ثبت می‌کنم. نامش مهتاب است. نوزده ساله، متاهل و دارای دو فرزند، همسرش بیست سال از او بزرگتر است و در حال حاضر جدا زندگی می‌کنند.

از سرگذشتش که می‌گوید در بهت و حیرت فرو می‌روم از شرایط تکان دهنده‌ای که در شش سال اخیر زندگی اش پشت سر گذاشته است.

بعد از لحظاتی سکوت، بغض می‌کند و چشم‌های درشت و سیاهش از اشک پر می‌شود. اشک هایش را پاک می‌کند و می‌گوید: سیزده سالم بود که پدر معتادم مرا مجبور به ازدواج با حمید کرد. مواد فروشی که بیست سال از من بزرگتر بود.

در تمام این سال‌ها پدرم در برابر مشکلات من سکوت کرد و هیچ وقت از من حمایت نکرد، چون مواد مخدری که حمید به او می‌داد از سرنوشت دخترش برایش مهمتر بود. به جای عروسک بازی به خانه مردی رفتم که جای پدرم بود و در سنی صاحب دو فرزند شدم که دلم می‌خواست درس بخوانم و مدرسه بروم.

چند وقتی که از ازدواجمان گذشت فهمیدم ازدواج تنها یک پوشش است برای اینکه مرا مجبور به حضور در خانه اش کند.

او به من نه به چشم همسر که به چشم منبع درآمد نگاه می‌کرد. روز‌ها مرا به خیابان می‌برد و مجبور می‌کرد سوار خودرو افراد غریبه شوم. من باید هر روز مقدار مشخصی پول برایش فراهم می‌کردم وگرنه مرا به باد کتک می‌گرفت.

وقتی مادر شدم، مرا با اذیت و آزار فرزندانم تهدید می‌کرد. به محض نشستن در خودرو مشتری باید پولی که به حسابم می‌زدند به حساب او واریز می‌کردم. شاید فکر کنید نیاز مالی او را به این بی اخلاقی و بی غیرتی کشانده بود، اما اینطور نبود.

 اگر سری به پارکینگ خانه امان بزنید می‌توانید خودرو‌های خارجی که با پول سوءاستفاده از من خریداری شده مشاهده کنید.

یک بار که گریه و زاری کردم و التماس کردم طلاقم بدهد گفت: اول به اندازه‌ای که خودروی زیر پایم را عوض کنم پول جور کن بعد برو. او آنقدر حریص بود که مرا در شرایط بارداری هم به خیابان می‌برد. به محض نشستن در ماشین گریه می‌کردم و شرایطم را برای راننده توضیح می‌دادم خیلی از آنها دلشان می‌سوخت بدون اذیت و آزار من پول مورد درخواست همسرم را به حسابش می‌زدند.

 غریبه‌ها دلشان به حال من می‌سوخت، اما او فقط به کسب درآمد فکر می‌کرد. بالاخره صبرم تمام شد و تصمیم گرفتم خودم قدمی برای اصلاح شرایطم بردارم. خانه را ترک کردم و در پناهگاهی متعلق به یکی از انجمن‌های حمایت از زنان بدسرپرست ساکن شدم.‌

می‌خواهم با سعی و تلاش، آنقدر توانمند شوم که بتوانم فرزندانم را از دست این مرد نجات دهم. به خاطر پدر معتاد و همسر موادفروشم، گذشته تاریکی برایم رقم خورد، اما امیدوارم خداوند به من کمک کند تا زندگی‌ام را در مسیر درست قرار دهم.

وب گردی

    نظر شما