شوهر اولم ۲۰ سال بزرگتر بود و شوهر دومم ۱۶ سال کوچکتر اما هوسران!

شوهر اولم ۲۰ سال بزرگتر بود و شوهر دومم ۱۶ سال کوچکتر اما هوسران!

​ من ناهید هستم 40 سال سن دارم که یک بار با بیست سال بزرگتر از خودم به اجبار پای سفره عقد نشستم وبار دیگر بعد از طلاق با 16 سال کوچکتر از خودم ازدواج کردم در هیچ کدام بخت با من یار نبود و حالا با 4 فرزند نمیدانم چه کار کنم....

 

به گزارش 9صبح؛ 15 ساله بودم که مفهوم ازدواج را هنوز به درستی درک نمی کردم  که  خودم را پای سفره عقد مردی دیدم که 20سال ازمن بزرگتر بود ازدواج با مردی که هیج کدام از خواسته هایم چندان برایش اهمیت نداشت.

پدرم ازترس اینکه من درخانه بمانم و هیچ خواستگاری نداشته باشم با اولین خواستگار که هیچ درکی ازهم نداشتیم مرا وادار به ازدواج با او کرد.

مادم رهم درکنار پدر میگفت بعد از ازدواج  همه چیزدرست می شود وبه زور لباس عروسی را بر تن من کردند.من وفریدون هیچ ربطی بهم نداشتیم من دختری هیجانی وسرشار از احساسات بودم  اما او کاملا خشن و درون گرا بود...

 من دوست داشتم حرف بزنم وکسی به حرفهایم گوش بدهد او تنهایی به سفرهای خارجه می رفت ومن تنها درخانه می ماندم تا اینکه بچه هایم یکی پس ازدیگری به دنیا آمدند فکر می کردم اوضاع بهتر شود اما هر روز بدتر بدتر میشد .

۲۱سال از عمرم زیر یک سقف با این مرد گذشت تا اینکه دیگر تصمیم خودم را گرفتم تا یکباربرای همیشه از او جدا شوم .

این تصمیم با سه فرزند برایم خیلی،سخت بود ولی دیگر چاره ای نداشتم رفتارهای خودخواهانه همسرم هرروز بیشترو بیشتر می شد.

در این مدت هم پدرومادرم در یک تصادف رانندگی جان باختند و من تنهاتر از همیشه سیاه پوش شدم....

فریدون مانع طلاق بود و دلش بیشتر به من می سوخت اما من دیگر تصمیم ام را گرفته بودم تا اینکه این تصمیم به سرانجام خودش رسید و من خوشحال از این جدایی تصمیم گرفتم کار کنم و سه فرزندم را تحت سرپرستی خودم بزرگ کنم .

فریدون آنقدر بی مسئولیت بود که بدون هیچ احساس پدرانه سرپرستی آنها را به من واگذار کرد .

برای تامین مخارج آنها باید کار می کردم با کمک یکی از آشنایان در یک کارگاه تولیدی کار پیدا کردم .

چند ماهی نگذشته بود که پسر جوانی با قدی بلند که مسئولیت باربری آنجا را برعهده داشت پس از ارتباط های کاری که باهم داشتیم از من خواستگاری کرد.

من هم قبول کردم قبل از مراسم عقد بود که متوجه شدم این آقا ۱۶سال از من کوچکتر است اعتراض کردم و میخواستم عقدمان بهم بخورد اما او با جملات محبت آمیز مانع این کار شد و ما زندگی عاشقانه های را شروع کردیم .

در مدت کوتاهی من پی به خیانت میلاد بردم و متوجه شدم او با زنان زیادی رابطه دارد.

وقتی خواستار طلاق شدم او بازهم با زبان بازی مرا منصرف کرد بعد ازمدت کوتاهی من باردار شدم .

دراین مدت درگیری های زیادی با میلاد داشتم تا جایی که او دراین شرایط مرا به شدت کتک زد چند روزی به زایمان ام نمانده بود ولی بازهم بامیانجگیری این ماجرارا هم نادیده گرفتم .

بعد ازدنیا آمدن دخترم ابن بار خانواده میلاد آتش دعوای مارا به راه انداختند مادر میلاد که دلخوری زیادی آزمون داشت و تقریبا باهم هم سن بودیم مدعی،بود که من پسرش را سحرو جادو کردم تا با او ازدواج کنم.

درگیری های ما بالا گرفت تا جایی که میلاد ازخانه بیرون زد و دو ماه از رفتنش می‌گذشت که دیگر من درخواست طلاق دادم . خانه را جابه جا کردم.

من حالا چهار فرزند دارم با کلی خواسته و توقع که دیگر با این روحیه‌ای  که دارم نه توانایی پاسخ به آنها رادارم و نه از پس خودم درمی‌آیم.

وب گردی

    نظر شما