صحبت‌های دلخراش زنی که برادرش در چشمانش اسید ریخت+فیلم

صحبت‌های دلخراش زنی که برادرش در چشمانش اسید ریخت+فیلم

مرجان نیازی، زن 32 ساله‌ای‌ست اهل هرات افغانستان . حالا در حاشیه تهران زندگی می‌کند؛ در خانه‌ای در پاکدشت، جایی که امیدهایش یکی‌یکی پشت پنجره‌ی درد خاموش شده‌اند.

 

به گزارش 9صبح؛ مرجان، سال‌ها پیش همراه با خانواده‌اش از هرات به ایران آمد. همسرش سه سال پیش برای کار از خانه رفت و هرگز بازنگشت. مادرشوهرش، که زن‌دایی او هم هست، حالا تنها سرپناهی‌ست که او در زندگی اش دارد و با آنها زندگی می کند.

اما آنچه سرنوشت مرجان را از ریشه لرزاند، نه فقر بود، نه مهاجرت، نه تنهایی. «خشونت»، از جایی به او رسید که انتظارش را نداشت؛ از خانه برادر. برادری که ادعا می‌کرد مراقب اوست، اما به بهانه اینکه نباید کار کند و از خانه بیرون برود، در را به رویش بست. بستنِ در اما تنها آغاز ماجرا بود.

مرجان می‌گوید: «دو هفته بود که به خواست برادرم، سر کار نمی رفتم. در تمام این دو هفته، او هیچ پولی به من نداد در حالی که من اگر کار می کردم می توانستم خرج و مخارج زندگی ام را در بیاورم. به هر حال همه چیز خوردن نیست، ممکن بود من به دکتر و... نیز نیاز داشته باشم. یک شب برادرم به اتاقم آمد و قطره‌ای آورد و گفت باید این را در چشمانت بریزم تا دیدشان بهتر شود. من گفتم دید چشمانم مشکلی ندارد و قطره هم نمی خواهم؛ ولی در نهایت چهارقطره در هر کدام از چشمانم ریخت. بهانه اش این بود که اگر کسی از من پرسید چرا سرکار نمی روی بگویم چشم هایم درد می کند. در نهایت چشم‌هایم ورم کرد، قرمز شد، سوخت و بعد متوجه شدم در آن وایتکس ریخته است؛ اما بعد از چند روز وضعیت چشمانم خوب شد.»

او در ادامه می‌گوید: «برادرم وقتی دید حالم بهتر شده است، یک شب دیگر بالای سرم آمد و دست و پایم را بست، جلوی دهانم را هم گرفت که جیغ نزنم. چهار قطره اسید ، مستقیم ریخت در هر کدام از چشم‌هایم. خدا می داند چه دردی کشیدم و چقدر جیغ زدم. از آن شب دنیایم تار شد.»

مرجان همچنین می‌افزاید: «یک‌ماه تمام در خانه برادرم زندانی شده بودم و شبانه روز از شدت درد گریه می کردم. دریغ از یک قرص که درد مرا تسکین دهد. برادرم به همسرش سپرده بود که من اجازه ندارم از خانه خارج شوم یا کاری انجام دهم. در نهایت بعد از یک ماه، من را به خانه خواهرم فرستاد و او را هم تهدید کرد که اگر من از خانه اش خارج شوم، همین کار را با او هم تکرار می کند. تا اینکه یک روز، خواهرم کلید را در خانه جا گذاشت و من فرار کردم و به خانه زن دایی ام آمدم.»

این زن می گوید: «آن شب آنچنان حالم بد بود که سریعا من را به بیمارستان رساندند. 8 ماه از آن روز گذشته است و درمانم همچنان ادامه دارد ولی هزینه اش خیلی سنگین است. برادرم کارت بانکی من را هم داشت و پول هایم را هم نداد.»

او اکنون برای چشم راستش پیوند بافت انجام داده و باید برای پیوند قرنیه اقدام کند. چشم چپش هم دچار آب‌مروارید، زخم و آسیب جدی شده است. دیدش کم است و چهره‌ها را تشخیص نمی‌دهد. هزینه درمان، سنگین است. هر عمل بین 25 تا 30 میلیون تومان خرج دارد. مرجان می‌گوید: «تا حالا 150 میلیون فقط با قرض و کمک خیرها هزینه کردم. الان حتی برای تشکیل پرونده هم پول ندارم.»

 

"استخراج فوری مقاله از پایان نامه برای مجلات ISI با بهترین کیفیت"

با وجود همه‌ این زخم‌ها و رنج‌ها، مرجان هنوز شکایتی از برادرش انجام نداده است. او می گوید: «گفتم هرچه باشد برادرم است و زن و بچه دارد؛ ولی الان دارم پیگیری می کنم که از او شکایت کنم، هرچند که دائما تهدید می‌کند.»

مرجان در پایان فقط یک خواسته دارد: «اگر کسی بتواند کمکم کند تا چشمم درمان شود خوشحال می شوم. من کسی را آزار ندادم. فقط می‌خواهم دوباره دنیا را ببینم.»

 

وب گردی

    نظر شما