عقاب معلول؛ سردسته باند سرقت از خانهها

سارق معروف به عقاب بعد از اینکه در جریان یک تصادف دچار معلولیت شدید شد، تصمیم گرفت پدرخوانده دزدان شود.
به گزارش 9صبح؛ چند روز قبل ماموران گشت پلیس به راننده خودروی پژویی که مقابل ساختمانی واقع در شمال پایتخت توقف کرده بود، مشکوک شدند. استعلام از مرکز پلیس نشان میداد که پلاک ماشین متعلق به خودروی پرایدی است که چند روز قبلتر به سرقت رفته بود.
دقایقی بعد دو مرد درحالیکه ماسک به صورت و کلاه بر سر داشتند، از ساختمانی خارج و سوار بر خودروی پژو شدند. در این شرایط ماموران وارد عمل شدند و در جریان عملیات تعقیب و گریز، آنها را به دام انداختند.
مجرم حرفهای
در بازرسی ماشین کیفی پیدا شد که داخل آن دلار، طلا و سکه بود. با کشف این اموال، متهمان دستگیر شده اعتراف کردند که به صورت سریالی به خانهها دستبرد میزدند. در ادامه اما معلوم شد که اعضای این باند زیر نظر مرد معروف به عقاب سرقت میکنند؛ یک تبهکار حرفهای که سال گذشته و پس از آزادی از زندان تصادف کرد و دچار معلولیت شدید شده بود. با دستگیری عقاب، سایر نوچههای او نیز بازداشت شدند و همگی به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت، برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار ماموران اداره آگاهی تهران قرار گرفتند.
سفارش سرقت
عقاب معلول، پدرخوانده و سرکرده باند است. با وجود اینکه قادر به راه رفتن نیست اما میتواند باندش را از دور کنترل و نقشه سرقتها را عملی کند. گفتوگو با او را بخوانید.
چرا به عقاب معروف شده ای؟
به خاطر فرم و حالت بینی ام! چون دماغم کج است و به قول معروف به بینی عقابی دارم. اوایل مسخره ام می کردند اما کم کم معروف شدم به عقاب.
سرقتهایت را از چند سالگی شروع کردی؟
خیلی جوان بودم. راستش را بخواهید اصلا فکرش را نمی کردم که استعدادش را داشته باشم اما خیلی زود در بین بقیه دزدان معروف شدم. دیگر فکر میکردم هیچکس به پای من نمیرسد تا اینکه زندگی، روی دیگرش را به من نشان داد. جوری زمینگیر شدم که دیگر نتوانستم دوباره سرقت کنم. فکر می کنم مرا طلسم کردند چون خیلی در کارم حرفه ای بودم.
تصادف کردی؟
بله. بعد از آزادی از زندان، با دوستانم قرار شمال گذاشتیم. در جاده تصادف کردم و شدت تصادف به حدی بود که تا چند روز در کما بودم. یکی از دوستانم جان باخت اما من زنده ماندم. ای کاش نمیماندم چون شرایطی که دچارش شدهام، خیلی وحشتناک است. شاید هم نفرین مردم، باعث شده دچار چنین وضعیتی شوم. برای منی که از دیوار صاف بالا می رفتم و سرقت می کردم، خیلی سخت است که روی ویلچر نشستهام و نمی توانم تکان بخورم. دچار افسردگی شدید شده بودم که تصمیم گرفتم کاری کنم تا حالم بهتر شود. خانه ام را تبدیل به پاتوق سارقان و خلافکاران حرفه ای کردم. بعد سارق تازهکار را زیر بال و پرم گرفتم و شدم سردسته آنها. نوچه هایم اغلب معتاد هستند وبه خاطر تامین هزینه مواد، حاضر هستند هرکاری انجام بدهند.
بیشتر چه چیزی سرقت میکردند؟
از ماشین گرفته تا سرقت از خانهها. هر چی سرقت میکردند را به من میدادند و من هم به مالخر میفروختم. سهم خوبی به آنها میدادم و برای همین برای من کار میکردند. فکر میکردم اینطور حالم بهتر است اما حالا نمیدانم چطور باید در زندان دوام بیاورم.
نظر شما