خیانت شوهرم زندگی مان را تباه کرد

نمیخواستم باور کنم که شوهرم به من خیانت می کنند و همیشه از این ماجرا واهمه داشتم تا اینکه همه چیز لو رفت و راز دیر آمدن های شوهرم هویدا شد.... دنیا برایم تیره وتار شد.
به گزارش 9صبح؛ تلخترین لحظه زندگی آنجایی رغم میخورد که مرد یا زن بخواهند در حق هم خیانت کنند من سارا هستم زنی که با سختیهای همسرش ساخت و تمام بداخلاقی هایش را تحمل کرد تا زندگی محل آرامشی برای فرزندان باشد، اما همه چیز آنطور که میخواستم پیش نرفت، چون رفته رفته رامین از من دورتر میشد و سردی بین ما بیشتر و بیشتر میشد سارا درحالیکه اشک روی گونه هایش جاری شده بود گفت: بگذارید از از ابتدای زندگیام برایتان بگویم؛۱۲ سال پیش با معرفی یکی از آشنایان که بسیار از رامین تعریف میکرد با همسرم آشنا شدم و بعد از چندین بار ملاقات با همسرم و خانواده اش، ازدواج کردم که حاصل آن ۲ فرزند پسر ۹ ساله و ۵ساله است.
از همان ابتدای زندگی جر و بحثهای ما زیاد بود و دخالتهای خانواده همسرم هم بسیار زیاد بود و همیشه مشاجرههای زیادی داشتیم، ولی به پیشنهاد یکی از دوستان چندین جلسه به یک روانشناس مراجعه کردیم و نسبتا روابط ما کمی بهتر شد ولی یک سالی است که مجددا همسرم گاهی با روابط سرد خود و عدم توجه به من، اعصاب مرا بهم ریخته و بسیار افسرده شدم، من هم کم کم توجهم به همسرم کم شده و صمیمیتی بین ما دیگر نبود، خیلی دیر منزل میامد و خیلی با هم گفتوگو نداشتیم، من هم که حوصله او را نداشتم از خدام بود که دیر بیایید که کمتر با هم بحث و جدل کنیم، تنها وجه مشترکمان بچهها بودند که همسرم وقتی که در منزل بود کمی با آنها وقت میگذراند.
روزها همینطور سپری میشد تا اینکه چند وقتی بود که همسرم کارهایی رو انجام میداد که به او شک کردم و هر جا میرفت گوشی خودش را یک لحظه زمین نمیگذاشت و هر جا میرفت با خود میبرد، صحبتهای مشکوک میکرد و ساعتها چت میکرد و یک دفعه منزل را ترک میکرد.
خلاصه وقتی با یکی از دوستانم صحبت میکردم، او گفت که همسرت احتمالا با کسی در ارتباط است، من که نمیخواستم این واقعیت را قبول کنم بهانههای مختلف میآوردم، خلاصه به پیشنهاد دوستم کاراگاه بازیهای من شروع شد تا بتوانم سر از کارهای همسرم در بیاورم، وقتی در کوچکترین موقعیتها توانستم گوشی همسرم را با مکافات چک کنم، به رابطه او با خانمی پی بردم و یک روز که سراسیمه از منزل بیرون زد به دنبال او من هم رفتم و متأسفانه دیدم که با خانمی قرار گذاشته است، از ناراحتی و با چشمانی گریان به خانه برگشتم تمام تنم میلرزید اصلا نمیتوانستم فکر کنم دلم میخواست بمیرم انگاردر کابوس بودم دلم میخواست کسی مرا بیدار کند خودم را آنقدر کتک زدن و بعد رفتم سراغ قرصهای که داشتیم میخواستم زندگیام تمام شود، اما در بیمارستان بهوش آمدم
جریان را خانوادهام فهمیدند از اعترافات همسرم متوجه شدم که در فضای مجازی با آن خانم آشنا شده است، بین دو راهی ماندهام و نمیدانم چه کار کنم؟ بخاطر بچه هایم بسیار ناراحتم ..
نظر شما