ترانه با پسرخالهاش چت ناجور میکرد
با رفتارهای تند و نسنجیده، زندگی شیرینم را در حالی از هم پاشیدم که همسرم نیز نه تنها اشتباهش را جبران نکرد بلکه با لجبازی به اختلافاتمان دامن زد.
به گزارش 9 صبح؛ مرد ۴۷ ساله با بیان این که نمیدانم چگونه به این زندگی آشفته سروسامانی بدهم درباره ماجرای طلاق همسرش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: همه چیز از تابستان سه سال پیش شروع شد. آن روز پسر ۱۴ سالهام بدون اجازه من بیرون رفته بود، اما وقتی بازگشت او به منزل طولانی شد، نگرانی و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفت به همین دلیل گوشی همسرم را از روی میز عسلی برداشتم تا با پسرم تماس بگیرم و علت تاخیرش را جویا شوم، ولی در همان لحظه پیامی در اینستاگرام به گوشی همسرم ارسال شد و من فقط تصویری مبهم از مردی را دیدم که آن پیام را برایش فرستاده بود.
زمانی که قصد داشتم محتویات آن پیام را بررسی کنم ناگهان همسرم از راه رسید و گوشی را از دستم گرفت. آن روز چیزی به همسرم نگفتم اما سوءظن عجیبی مانند خوره به جانم افتاد. حالا دیگر همه افکارم به هم ریخته بود و در ذهن خودم به موضوعات عجیب و غریبی میاندیشیدم. این بدبینیها روزگارم را سیاه کرده بود و هر روز اوضاع خرابتر میشد تا این که مدتی بعد بالاخره این وسوسه و کنجکاوی وادارم کرد تا گوشی همسرم را بررسی کنم.
در این میان متوجه شدم «ترانه» با پسرخالهاش چت میکند و جوک و لطیفههای نامربوطی بین آنها رد و بدل شده است. با دیدن این جملات هجوآمیز و زشت کنترل خودم را از دست دادم و به ناسازگاری با همسرم پرداختم. از آن روز به بعد منزل ما به صحنههای جنگ و جدل تبدیل شده بود و مدام با یکدیگر درگیر بودیم به همین دلیل همسرم مرا با دو فرزندم تنها گذاشت و به خانه پدرش رفت.
با توجه به این که دختر پنج سالهام همواره گریه میکرد و بهانه مادرش را میگرفت، روزهای سختی را میگذراندم. اوضاع زندگیام پر از اضطراب و نگرانی بود، دیگر نتوانستم دوام بیاورم، به منزل پدرزنم رفتم و با همسرم صحبت کردم. او که تازه متوجه سوءظنهای من شده بود با دخالت بزرگترها تصمیم گرفت به سر خانه و زندگیاش بازگردد.
در حالی که من تصور میکردم همسرم از ارتباط با دیگران در فضای مجازی پشیمان شده و به این زندگی آشفته سروسامان میدهد، اما او با شنیدن حرفهای من لج کرد و به این تنشهای خانوادگی ادامه داد حتی پای پسرم را نیز به این درگیریهای اخلاقی باز کرد. به طوری که دیگر اسماعیل هم برای من هیچ احترامی قائل نبود.
او نه تنها به خواستههای من بیتوجهی میکرد بلکه رفتاری بسیار بیادبانه داشت. در این شرایط من هم از همیشه کم طاقتتر شده بودم و بر سر هر موضوع کم اهمیتی با آنها به مشاجره میپرداختم تا این که چند ماه قبل به دلیل تاخیر پسرم در بازگشت به منزل دوباره مشاجرهای بین ما در گرفت اما اسماعیل که حالا ۱۷ ساله شده بود، روی من دست بلند کرد و مرا کتک زد. بعد هم همسرم دست پسر و دخترم را گرفت و با حالت قهر به منزل پدرش رفت. همان شب احساس کردم دیگر همه چیزم را از دست دادهام.
این بود که تصمیم به جدایی گرفتم و طولی نکشید حکم طلاق بین ما جاری شد. بعد از این ماجرا از نظر روحی خیلی به هم ریخته بودم و تا مدتی آرامش نداشتم. حالا که همه سرمایه زندگی یعنی همسر و فرزندانم را از دست داده ام بسیار پشیمانم که چرا یک سوء ظن نابجا این گونه زندگی ام را نابود کرد؟ و من حتی یک بار هم نزد مشاوران و کارشناسان اجتماعی نرفتم. اکنون نیز فرزندانم شماره تلفن مرا بلاک کردهاند و حاضر نیستند به تماسهای من پاسخ بدهند با آن که همسرم نیز با لجبازیهایش در این ماجرا سهیم بود، اما نمیدانم چرا این اشتباه بزرگ را مرتکب شدم.
منبع: روزنامه خراسان
نظر شما