وقتی روحانیون و اهل تسنن در یک سنگر می‌جنگید؛

روایت قندیل بستن طلبه جوان به‌خاطر حفاظت جان همرزمانش

روایت قندیل بستن طلبه جوان به‌خاطر حفاظت جان همرزمانش

یکی از مسائلی که در دفاع مقدس به پرداختن نیاز داشت فلسفه و معارف دینی و دفاع همه جانبه به رزمندگان بود که توسط جامعه روحانیون تبیین شد.

به گزارش 9صبح؛ در جنگ هشت ساله ایران و عراق، روحانیون و علما در کنار اقوام و مذاهب مختلف توانستند مسئله جنگ را به دفاع مقدس تبدیل کنند و در این دفاع مقدس نقش روحانیون در مبارزه و شناخت معارف دینی به رزمندگان بی‌بدیل بود.

یکی از مسائلی که در دفاع مقدس به پرداختن نیاز داشت فلسفه و معارف دینی و دفاع همه جانبه به رزمندگان بود که توسط جامعه روحانیون تبیین شد.

گفت‌و‌گویی با حجت‌الاسلام «علیرضا دیلم»، مسئول عقیدتی سیاسی فرماندهی ناجا گلستان و رزمنده هشت سال دفاع مقدس انجام شده که با هم می‌خوانیم.

چند ماه در جبهه مبارزه کردید و در چند سالگی به جبهه اعزام شدید؟

در زمان جنگ بنده یک نوجوان بودم و خیلی علاقه داشتم به جبهه اعزام شوم، در آن زمان به خاطر شرایط سخت جنگ تحمیلی خیلی سخت به نوجوانان اجازه اعزام به جبهه می‌دادند و من تلاش کردم که هر نحوی امکان دارد به میدان مبارزه بروم.

در ۱۷ سالگی و با تلاش زیاد به جبهه اعزام شده و بیش از هفت ماه در مبارزه رودرو با دشمن در منطقه کردستان و کرمانشاه بودم.

از خاطرات آن زمان و صفا و صمیمت رزمندگان در سنگر و جنگ‌تحمیلی بگویید؟

در آن زمان بین رزمندگان‌ در هر منطقه جنگی صفا و صمیمت خاصی وجود داشت و همه رزمندگان خالصانه و صادقانه برای حفاظت از جان رزمندگان تلاش می‌کردند.

در آن زمان منیت به طور کلی در وجود مردم ایران به ویژه رزمندگان مرده بوده و به جرات می‌توانم بگویم تمام مبارزات و فعالیت‌های رزمندگان به نیت قرب الهی و برای رضای خداوند انجام می‌شد.

همه رزمندگان در شرایط بسیار سخت در سنگر برای حفاظت از کشورشان به سر می‌بردند و در مقاطعی به دلیل اینکه دشمن مواضع رزمندگان را زیر آتش تیربار خود قرار ندهد مجبور بودیم در سنگر‌های عریض به طول بسیار کم که فقط می‌توانستیم دراز بکشیم زندگی کنیم.

بنده در منطقه کردستان و کرمانشاه حضور داشتم و خاطرم هست‌به دلیل نزدیکی با دشمن سنگر‌هایی را در عمق زمین ایجاد می‌کردیم و سپس به اندازه دراز کشیدن در آن قرار می‌گرفتیم تا دشمن ما را شناسایی نکند.

از خاطرات آن زمان برای خوانندگان بفرمایید؟

همانطور که می‌دانید منطقه کردستان و کرمانشاه یک منطقه کوهستانی بوده و زمستان‌های سرد و پر از برفی دارد، زمانی که ۱۷ سالم بود و در آن منطقه رزمنده بودم شب‌ها در زمستان که در برخی مواقع بیش از یک متر برف می‌بارید نگهبانی می‌دادیم تا دشمن ما را غافلگیر نکند.

مبارزه در منطقه کردستان و کرمانشاه سخت‌تر از دیگر مناطق جنگی بود از یک طرف باید حواسمان به دشمن بعث عراق بود و از طرف دیگر باید مراقب بودیم که گروه کومله‌ها به ما حمله نکنند.

خاطرم هست در یکی از شب‌های زمستان که برف شدیدی هم می‌بارید نوبت نگهبانی بنده بود، ساعت چهار تا ۶ صبح بنده باید در بیرون سنگر نگهبانی می‌دادم و از دو جهت مخالف مراقب کومله و دشمنان بعث عراق باشم.

شب سردی بود و برف از ابتدای شب آغاز شده بود و هنوز ادامه داشت، نیمی از سنگر به خاطر بارش سنگین برف زیر برف رفته بود و ورود و خروج از سنگر به سختی انجام می‌شد.

وقتی برای نگهبانی بیرون رفتم سرما را در تک‌تک سلول‌های بدنم احساس کردم، در سنگر ما چند طلبه و رزمنده اهل تسنن و تشیع بودند و حفاظت از جان آن‌ها در آن ساعات که بیشترین حمله از طرف دشمن در همین ساعت بود بر عهده من بود.

دقایقی از نگهبانی نگذشته بود که احساس کردم در نزدیکی سنگر و از جهت حمله کومله‌ها، جسمی فرود آمد، در آن سرما تمام تمرکزم را در آن قسمت گذاشته و اسلحه را آماده شلیک کردم.

بعد از یک‌ساعت از نگهبانی زیر بارش برف قندیل بسته بودم، اما به خاطر جان همسنگرانم محل نگهبانی را ترک نکردم، منتظر بودم هوا روشن شود و ببینم آن جسم چه بوده و با چه هدفی در نزدیکی سنگر فرود آمده است.

دو ساعت پر از استرس و سرما به سختی سپری شد و وقتی هوا روشن شد متوجه شدم براثر وزش باد پلاستیکی که با آجر در نزدیکی سنگر ما و جلوی سنگر بغلی برای حفاظت از سرما آویزان بوده به شدت به زمین خورده و آن صدای، صدای آجر این پلاستیک بوده است.

بعد از اینکه خیالم از آن شی راحت شد، متوجه شدم ورودی سنگر بر اثر بارش برف به طور کلی مسدود شده و همسنگرانم در یک فضای بسیار کوچک زندانی شدند که فورا به وسیله همرزمان دیگر سنگرها، ورودی سنگر را باز کردیم و دیدیم به علت کمبود هوا در سنگر چند نفر از رزمندگان شرایط بسیار سخت تنفسی دارند.

آیا افرادی از همرزمان خود در جنگ تحمیلی از همشهریان گرگان در سنگر شما بودند؟ شهدایی از گرگان که در آن زمان در کنار شما مبارزه کرده باشند؟

دیلم: بله بنده سعادت داشتم که با «شهید لطیفی» و «شهید حسینی» پدر آقای حسینی مدیرکل فعلی بهزیستی گلستان همرزم و در یک سنگر باشم.

پدر بنده به «شیخ جعفر» معروف بود و از با پدر آقای حسینی مدیر کل بهزیستی رفیق و دوست صمیمی بودند.

در زمان جنگ این شهید با بنده همرزم بود و با توجه به شناختی که از خانواده من داشت در زمان استراحت و تنهایی دو نفره درس اخلاق و مرا نصیحت می‌کرد.

همیشه به من می‌گفت «هیچ وقت در زندگی یاد من باش و برایم دعا کن، برای غیر خدا و دلخوشی مردم حرف نزن، بیشتر سکوت و تعمق کن تا اینکه حرف بزنی و این نصایح همواره در ذهنم نقش بسته است».

در زمان هشت سال دفاع مقدس چهار طلبه از شهر‌های مختلف همرزم بنده بودند و بنده شاهد به شهادت رسیدن این عزیزان بودم.

همچنین با «شهید لطیفی» همسنگر بودم که طلبه بود و لحظه شهادت وی، من در همان موقعیت بودم.

چه صحبتی با علما، نخبگان و اندیشمندان دارید؟

علما، نخبگان، اندیشمندان باید همیشه در برابر حوادث، مشکلات، شبهات و ابهامات فکری فرهنگی و دینی از سوی دشمن به صورت تمام قد در خط مقدم بوده و در این جبهه با همه دشمنان سخت بجنگند و مردم را در مسیر هدایت قرار دهند.

منبع: فارس

وب گردی

    نظر شما