چرا فرگوسن میخواست به زن دیوید بکهام شلیک کند؟
بکام در مقدمه کتاب «دنیای من، دیوید بکام» حوادث رخ داده در جام جهانی ۱۹۹۸ را دلیل تکامل شخصیتی خود میپندارد.
به گزارش 9صبح،سرانجام زمانی فرا میرسد که فوتبالیست جماعت وقتی همه هنرهایش را روی مستطیل سبز ریخت، مینشیند گوشهای و پس از فاصله گرفتن از آن همه هیاهو و تشویقها، در تنهاییاش، داستان خلق شده توسط خودش را روی کاغذ میآورد. دقیقا در همین برهه که فوتبالیست از یک هنرمند به تماشاگر گذشته خود تغییر چهره داده، آن انزوای دیده نشده رخ مینماید و مای مخاطب آن روی دیگر امثال بکام را میبینیم. داستان به همین پیچیدگی است!
شاید بتوان با کنکاش در زندگینامه فوتبالیستها به ابعاد شخصیتی آنها پی برد. دیوید بکام در اولدترافورد، برنابئو، سنسیرو و حالا در شهر فرشتگان(لس آنجلس) مانند یک شاهزاده گام برداشته و برمیدارد. تا این جا نمیشد دلیل علاقه عجیب او به عوض کردن مداوم مدل مو را درک کرد. چاره، تورق کتاب زندگینامهاش بود؛ آنجا که از بیعلاقگی به رسوم خانوادگی و تاثیرپذیری از محیط لندن(زادگاهش) گفت و در بخشهای اولیه کتاب «دنیای من» دیوید بکام مصائب زندگی در خانهای مجردی آن هم در ۱۴ سالگی را شرح داد. بازخوانی و یادآوری بخشهای مهم کتاب زندگینامه دومین بازیکن برتر سال ۱۹۹۹ جهان، کلید شناسایی این شخصیت جنجالی را به دستمان میدهد.
آن دیوار بلند بیاعتمادی
بکام در مقدمه کتاب «دنیای من، دیوید بکام» حوادث رخ داده در جام جهانی ۱۹۹۸ را دلیل تکامل شخصیتی خود میپندارد.او که آن زمان سالهای ابتدایی دهه سوم زندگی خود را پشت سر میگذاشت، پس از اخراج در بازی مرحله یک- هشتم نهایی این رقابتها مقابل آرژانتین مورد غضب میلیونها انگلیسی قرار گرفت و آن قدر به قول معروف پوست کلفت شد که دیگر به خاطر یک نیمکتنشینی ساده جمله مورد تمسخر رسانههای جزیره را تکرار نکند. بکس پس از عدم حضور در بازی اول سهشیرها در جام ۱۹۹۸ مقابل تونس از دلشکستگی و پس گرفتن علاقهاش به گلن هادل، سرمربی وقت تیم ملی انگلیس که تا آن مقطع یکی از اسطورههایش بود، گفت. دیوار بیاعتمادی از همان روزها مرتفعتر شد. برای پی بردن به تاریخ احداث این دیوار باید به کمی عقبتر بازگردیم؛ زمانی بکس از فرط بیتوجهی پدری عشق فوتبال و مادری خانهدار در ۱۴ سالگی به فکر جدایی از والدینش افتاد. ماجراهای او در خانههای مجردی از اخراجهای متعدد به دلیل اشتباهات دوستان هماتاقیاش گرفته تا اولین خطای شخصیاش، داستان هزارویک شب است. بکس در پس تمام این ماجراها به همه سوءظن داشت تا اینکه یک اتفاق بعد دیگر شخصیت او را نمایان ساخت؛ خجالتی بودن!
خواستگاری
بین ۲ نیمه یکی از بازیهای منچستر یونایتد در لیگ برتر انگلیس، گروه موسیقی اسپایسگرلز و ویکتوریا آدامز(خواننده کاملا متوسط گروه) در جایگاه ویژه آماده خوشآمدگویی به بازیکنان میزبان میشوند. بکام با خجالت تمام بلافاصله پس از احوالپرسی از جمع فرار میکند. ضعف او مقابل ویکتوریا در این جملات کلیدی کتاب رخ مینماید؛ «وقتی در رستوران از او خواستگاری کردم، گفت روی زمین زانو بزن و این جملاتی که الان گفتی را تکرار کن. من این کار را انجام دادم. او نپذیرفت و گفت این حرکت را تکرار کن. دوباره زانو زدم و او پیشنهاد مرا قبول کرد.» این پذیرفتن همانا و داستانهای هزارویک شب متعاقب همان. شخصیت نهچندان قدرتمند بکام زیر سایه اقتدار همسر انحصارطلب او پنهان ماند و شماره ۷ سابق یونایتد به هر سو که ویکتوریا خواست کشیده شد. یکبار از سرآلکس فرگوسن، پرافتخارترین مربی تاریخ معاصر فوتبال درباره خانم آدامز پرسیدند و او در جواب گفت : «اگر اسلحهای با تنها ۲ گلوله داشته باشم، اولی را به سمت ونگر و دیگری را به سوی ویکتوریا شلیک میکنم. آدامز، بکام را نابود کرد.» خجالتی بودن و وابستگی به اولین انسان قابلاعتماد زندگی تا حدود زیادی زندگی دیوید را زیر سوال برد. چند سال قبل یک روانشناس گفت از نوع لبخند زدن دیوید و ویکتوریا و با تحقیق درباره این ژانر ژست گرفتن، متوجه شده این زوج برخلاف آن چه ادعا میکنند، اصلا از بودن در کنارهم لذت نمیبرند. این هم از نتایج تفکر غالب (ویکتوریا) –مغلوب (دیوید) در زندگی مشترک!
تا ابد حرفهای
شاید برای پایان این مطلب نتوان سوژهای بهتر از خصوصیت انکارناپذیر بکس یافت. بکام عصیانگر سال ۱۹۹۸، بکام طلایی سال ۱۹۹۹، بکام ابروشکافته، بکام ناکام یورو ۲۰۰۴ و این بکام خوشحال در آمریکا، همیشه حرفهای بوده است. اگر نبود پس از تحویل بازوبند کاپیتانی، برای دعوت شدن به تیم ملی اعلام نمیکرد حاضر است جلوی کاپلو زانو بزند. اگر حرفهای نبود در این سنوسال، آن هم در محیط پر رخوت فوتبال آمریکا اعلام نمیکرد هنوز مایل به بازی در تیم ملی انگلیس است. مانیفست او در کتاب زندگینامهاش گویای همه تعاریف بالاست؛ «در زندگی هیچ چیز بهتر از این نیست که از حیطه مورد علاقهات پول در بیاوری» تا آنجا که به زندگی بکام مربوط میشود، این جمله یکی از شخصیتهای کتاب «خداحافظ گاری کوپر» کوچکترین کاربردی ندارد؛ «همین که مزه زندگی زیر زبانت مزه کرد، فاتحه عصیان خوانده میشود.» بکام به شهادت کتاب زندگینامهاش بارها و بارها مزه خوشی زندگی را چشید اما عصیان دوستداشتنی قهرمانان شکستنی و البته دوستداشتنی عصر ما را حفظ کرد؛ چه با آن لگد شوم سال ۱۹۹۸ و چه با این روحیه مثالزدنی در سالهای پایانی دوران حرفهای.
منبع:همشهری
نظر شما