شرط عجیب تازه عروس برای بخشش مهریه‌ / پسر جوان: آبرویمان می رود، حاضرم برم زندان اما اینکار رو نکن!

شرط عجیب تازه عروس برای بخشش مهریه‌ / پسر جوان: آبرویمان می رود، حاضرم برم زندان اما اینکار رو نکن!

آرمین گفت آقای قاضی از من چرا می‌پرسید، از این خانم بپرسید که قصد دارد آبروی من و خانواده‌ام را ببرد. این خانم، چون می‌دونه ما از یه خانواده با اصل و نسب هستیم و پدرم از بازاری‌های معتمده، می‌خواد با یک شرط مسخره آبروی منو ببره و مارو انگشت‌نمای محله کنه.

امیرحسین صفدری، پژوهشگر علم حقوق، روایتی جنجالی از یک پرونده طلاق در دادگاه خانواده را این‌گونه بیان کرد:

راهرو‌های دادگاه خانواده مثل همیشه مملو از جمعیت بود. صدای گریه و فریاد کودکان از هر سمتی به گوش می‌رسید، اما در میان این همهمه‌ها سکوت پسر جوانی که پیراهن سرمه‌ای بر تن داشت و در‌حال پاک‌کردن عرق پیشانی‌اش بود، توجه مرا جلب کرد.

استرس و پریشانی از چهره این پسر جوان مثل باران بهاری می‌ریخت. کمی آن‌طرف‌تر دختر جوانی که یک کارت عروسی در دست داشت و با ظاهری متفاوت و خونسرد ایستاده بود، با نگاهی عمیق به این پسر جوان زیر لب و آهسته می‌گفت قبول کن این شرط را به نفع تو‌ست وگرنه باید مهریه بدی یا بری زندان. این صحبت‌ها باعث شد جلو بروم و ماجرا را سؤال کنم.

چند‌دقیقه‌ای که گذشت جلو رفتم و سؤال کردم: آقا شما حالتون خوب است؟ پسر جوان ناگهان شیشه خیالش شکست و سراسیمه گفت بله، بله خوبم و با لبخندی مصنوعی آهی کشید و گفت چیز خاصی نیست.

در همین بین آن دختر جوانی که کارت عروسی در دست داشت، جلو آمد و گفت آره بابا آرمین چرا خوب نباشه، می‌خوام مهریه‌مو که ۹۹۹ سکه است بهش ببخشم، مگه می‌شه خوب نباشه، هر پسری جای آرمین باشه الان باید کلی خوشحال باشه، این حرف توجه اطرافیان این زوج جوان را در طبقه اول دادگاه خانواده به خود جلب کرد.

همه افراد در حال پچ‌پچ‌کردن درباره این میزان سکه بودند و آرمین که داشت چهره پر از استرس خود را با لبخندی پنهان می‌کرد، گفت آوا جان بس کن خسته نشدی از این حرف‌ها، خجالت بکش نکن این کارا‌رو! آبرو برام نذاشتی. من حاضرم مهریه‌تو بدم اصلا! حاضرم برم زندان! اما تو این کار رو نکنی، بیا بی‌خیال شیم، بیا برگردیم خونه، اصلا ولش کن هر‌چی که شده رو فراموش کن! بیا برگردیم به خدا حیفه داری زندگی‌مون رو تباه می‌کنی به‌خاطر مسائل الکی، واقعا حیفه بیا برگردیم خونه! خواهش می‌کنم ازت بیا برگردیم!

آوا پاسخ داد هرگز برنمی‌گردم هرگز بهت فرصت نمی‌دم، من تصمیم خودمو گرفتم، تو هم اگر قبول نکنی، می‌ندازمت زندان، پس به نفع خودته که شرطمو قبول کنی.

از آرمین سؤال کردم ماجرا چیست و این شرط مگر چیست که این‌قدر تو را اذیت می‌کند؟ آرمین با صدایی آهسته گفت: آقا اون کارت دست آوا کارت عروسی ما نیست، کارت روز بدبختی منه، روز نحس منه، گفتم یعنی چی؟ ادامه داد و گفت اون کارت روز جشن طلاق‌مون هست. آوا می‌خواد جشن طلاق بگیره و تو اون جشن آبروی منو خانواده‌مو ببره. من نمی‌دونم چرا می‌خواد این کار رو بکنه، مطمئنم زیر سر دوستاشه.

آوا که با شنیدن این حرف ناراحت شد، با لحن تندی گفت باز اسم دوستای منو آوردی؟ این صدای بلند باعث شد سربازی خسته از آخر سالن فریاد بزند بس کنید دیگر، چرا این‌قدر جروبحث می‌کنید، ساکت شوید. در همین بین مدیر دفتر قاضی هم از اتاقش بیرون آمد و با اعلام شماره پرونده این زوج جوان ما را برای رفتن به اتاق قاضی راهنمایی کرد...!

قاضی در حال مطالعه پرونده بود، پس از چند دقیقه‌ای گفت چرا این‌قدر سروصدا می‌کردید، مگر اینجا مهدکودک است؟ آرمین گفت آقای قاضی از من چرا می‌پرسید، از این خانم بپرسید که قصد دارد آبروی من و خانواده‌ام را ببرد. این خانم، چون می‌دونه ما از یه خانواده با اصل و نسب هستیم و پدرم از بازاری‌های معتمده، می‌خواد با یک شرط مسخره آبروی منو ببره و مارو انگشت‌نمای محله کنه.

آقای قاضی شما بگید آیا این درسته این خانم به ظاهر موجه شرط کرده باید جشن طلاق بگیریم وگرنه مهریه‌اش را که ۹۹۹ عدد سکه است، مطالبه می‌کند.

قاضی با تعجب گفت جشن طلاق؟ باز چه رسمی است که تازه مد شده؟

آوا گفت حاج‌آقا مراسمی مثل عروسی‌گرفتن دیگه! اتفاقا با‌کلاس هم هست. قاضی گفت خودم می‌دونم چیه، اما سؤالم اینه که چرا دخترم می‌خوای خودتو وارد چنین کار‌های اشتباهی کنی؟ این کار واقعا زشته! بهتره منصرف بشی از گرفتن جشن طلاق و پس از این حرف‌ها رو به آرمین کرد و گفت: پسرم تو چرا ۹۹۹ عدد سکه را قبول کردی؟ مگر تو توان پرداخت این‌همه سکه را داری؟ اصلا خبر داری قیمت سکه چقدر است؟ چطور چنین چیزی را قبول کردی؟!

الان که نگاه می‌کنم، می‌بینم شما هنوز یک سال هم نشده که باهم ازدواج کردید. چرا زندگی‌تون به این مرحله رسیده؟

آرمین با نگاهی به آوا آهی پرافسوس کشید و گفت چی بگم حاج‌آقا خیر سرم عاشق شدم، به عشقم اهمیت دادم، فکر می‌کردم عشق پاک است و مقدس، نمی‌دانستم عشق این دختر پاک نیست و بلای جانم می‌شود.

آرمین ادامه داد روز اولی که این خانم را با دوستاش تو سینما دیدم، حس کردم نیمه گمشده‌مو پیدا کردم، به هزار‌و‌یک زحمت جلو رفتم و هر‌طور شده بود، شماره‌اش را گرفتم. البته تأثیر حرف‌های دوستانش هم بود که شماره را به من داد، خلاصه چند ماه دوست بودیم و من مثل خارجی‌ها یه روز توی سینما زانو زدم و ازش خواستگاری کردم. در کمتر از شش ماه عقد کردیم و بعد هم عروسی گرفتیم و رفتیم سر خونه زندگی‌مون. اصلا باورم نمی‌شد همه چیز مثل یک خواب بود، فکر نمی‌کردم که بدبخت بشم حاج‌آقا، ما کلا ۱۰ ماه نیست که باهم هستیم، باورم نمی‌شه که الان اینجا هستم.

آوا با شنیدن حرف‌های آرمین گفت که بدبخت شدی؟ آره اون زمان که هر روز واسم گل می‌فرستادی دم خونه‌مون و محل کارم بدبخت نبودی، عاشق بودی، الان بدبخت شدی؟ آرمین گفت آره بدبختم کردی، من اگر می‌دونستم تو این‌همه دنبال توجه هستی، دنبال حرف و نظر دوستات هستی، دنبال فالوور و این‌جور چیزا هستی، دنبال زندگی نیستی، من غلط می‌کردم سمت تو بیام. چرا روز اول بهم نگفتی این اخلاق‌های زشتتو؟ نگفتی! چرا خودتو خوب جلوه دادی؟ تو یه همچین آدمی هستی. روز اول که ظاهر خوبی نشون دادی، حرف‌های قشنگ می‌زدی، تو منو فریب دادی! الانم می‌خوای آبرومو ببری! آقای قاضی این خانم منو بدبخت کرد، بهم گفت تو ۹۹۹ تا سکه رو قبول کن، من روز بعد عقد می‌رم می‌بخشم، فقط نذار آبروم جلو دوستام و فامیل بره، همه مهریه بالا دارن زشته من نداشته باشم، آبروم میره. مگه تو منو دوست نداری؟ پس قبول کن. جناب قاضی منم که عاشق کور‌و‌کر شده بودم، اصلا بلانسبت شما خر شدم و قبول کردم، همون باعث شد الان اینجا باشم.

آوا با خنده‌ای ریز گفت بلانسبت آرمین جان شما تاج سری الانم که چیزی نشده من که ازت مهریه‌مو نگرفتم بهت دارم میگم باید بیای تو جشن طلاق و خیلی محترمانه بگی مقصر این ماجرا و طلاق‌مون تو و خانوادت هستین و تو لیاقت منو از اول هم نداشتی همین. مگه کار بدی می‌خوای بکنی. تو باید قبول کنی که مقصری که همه فکر نکنن من دختر بدی بودم که با تو نساختم. تو بیا این کار رو برای من انجام بده، منم به جای آن لطف می‌کنم و مهریه‌مو بهت می‌بخشم. دیگه سخت نیست که تو یه کار برای من انجام بده منم یه کار برای تو، فیفتی فیفتی!

آرمین با عصبانیت گفت آقای قاضی می‌بینید چی می‌گه داره منو تهدید می‌کنه، داره از عشق و صداقت من نسبت به خودش سوءاستفاده می‌کنه. کلا ما فقط چند روز اول آشنایی حالمون خوب بود بعدش تا امروز فقط جنگ و دعوا داشتیم. اون برای خودش زندگی می‌کنه منم برای خودم. اصلا نمی‌فهمم چی میگه یه روز می‌گه می‌خوام برم سفر خارج یه روز می‌گه می‌خوام برم با دوستام کوه روز بعد می‌گه این کارو می‌خوام انجام بدم یه روز میگه از این کار خسته شدم و....

حاج‌آقا کلا زندگی ما خلاصه شده تو این چیزا اصلا این خانم ثبات نداره هیچیش مشخص نیست من مطمئنم این معرکه جشن طلاق هم کار دوستاش هست اونا بهش گفتن این جشن مزخرف رو بگیره. آخه کی برای طلاق جشن می‌گیره؟

آرمین رو به آوا کرد و گفت برای اینکه منو عذاب بدی جشن طلاق می‌خوای بگیری، چون می‌دونی خانواده من با‌آبرو هستند و روی این چیزا حساس، می‌خوای آبروی ما رو تو محل و فامیل ببری که همه بگن پسر حاجی فلانی اینجوری شد وگرنه جشن طلاق گرفتن دیگه چه معنی داره. حاج‌آقا تازه رفته کیک هم سفارش داده، کارت هم زده. ببینید این کارتی که تو دستش هست کارت جشن طلاق‌مون هست. واقعا شما بگید آقای قاضی من چه خاکی به سرم بریزم. این خانم فقط دنبال جلب توجه هست، فقط دنبال اینه که منو اذیت کنه، آبرومون ببره. به خدا بابام بهم گفت این ازدواج اشتباه هست منتها من نشنیدم، من فکر کردم عاشق شدم، گفتم به حرف دلم گوش بدم، نمی‌دونستم بدبخت می‌شم. این دختر اصلا اینجوری نبود نمی‌دونم چش شده اصلا حرفاش روز اول با الان خیلی فرق کرده.

آوا با شنیدن این حرف‌ها گفت عزیزم دیگه بسه همینی که گفتم اگر خواستی من مهریه‌مو بهت ببخشم باید همون کاری رو کنی که من می‌گم وگرنه باید بری زندان یا که اموال پدر محترمت را بفروشی و مهریه منو تمام و کمال پرداخت کنی والسلام.

آقای قاضی این آقا و خانواده‌اش بی‌کلاس هستن نمی‌فهمن اصلا این چیزا چیه. تازه باید از من تشکر کنید که با شما این‌طور محترمانه رفتار کردم. نکنه من مقصر طلاقم؟ تو نمی‌تونی با من بسازی، تو همش به من گیر میدی، نرو بیرون دیر نیا این‌طوری رفتار نکن اون کار رو نکن. مگه من برده یا اسیر تو هستم که به من همش امر و نهی می‌کنی؟ بابام که منو بزرگ کرده به من امر و نهی نمی‌کرد اون وقت تو کی باشی که به من بگی چه کار کنم چه کار نکنم. اصلا خوب شد چهره واقعی تو و خانواده ات برام نمایان شد حالا که اینجوری هست می‌گم باید برام جشن طلاق بگیری تا برای مهریه ازت بگذرم وگرنه بیچارت می‌کنم می‌دونی که این کار‌رو می‌کنم پس به نفع خودت و خانواده‌ات هست که به حرفم گوش کنید وگرنه بد می‌بینید.

این حرف‌ها میان آرمین و آوا بحث و جدل را بالا برد تا جایی که نزدیک بود به درگیری فیزیکی و توهین ختم شود که قاضی باتجربه با شنیدن این حرف‌ها متوجه عمق فاجعه شده بود و به‌موقع ورود کرد و گفت بس کنید این چه رفتار زشتی است که شما دارید خجالت بکشید مگر بچه هستین که با هم دعوا می‌کنید کمی ادب داشته باشید و نظم جلسه را برهم نزنید. همین اول کار بگم به شما که حکم طلاق‌تون رو به این زودی صادر نمی‌کنم. شما مثل دو بچه دارید لجبازی می‌کنید باید سه ماه به کلاس‌های مشاوره بروید و این مسئله الزامی است بعد اگر مشکلتان حل نشد و نظر مشاور هم جدایی بود اون موقع حکم طلاق را صادر می‌کنم.

تحلیل و بررسی این پرونده طلاق

متأسفانه عدم آشنایی صحیح، انتخاب هیجانی، عدم شناخت کافی، عدم درک متقابل و تفاهم نسبت به مسائل زندگی مشترک، عدم مسئولیت‌پذیری، عدم تفکیک قائل‌شدن در زندگی متأهلی و مجردی و... از‌جمله عواملی بود که این زوج جوان را به این درجه از مشکلات رسانده است.

دقت می‌کنید که آوا اصلا برایش اهمیت ندارد چه بلایی سر زندگی و آینده‌اش آمده و کلا در یک دنیای دیگر زندگی می‌کند. او اصلا از ماهیت زندگی مشترک چیزی نمی‌داند. آوا مدام تحت تأثیر حرف‌های اطرافیان خود قرار گرفته و به خاطر رضایت آن‌ها دست به هر کاری می‌زند که قطعا در آینده نزدیک متوجه می‌شود این تقلید کورکورانه به زندگی‌اش چه لطمه‌ای وارد کرده است.

مشاهده می‌کنید که شرط برگزاری مراسم جشن طلاق بیانگر عمق فاجعه زندگی مشترک آنهاست. آوا باید بداند که این رفتار‌ها سبب شده آن‌ها نتوانند مشکلات‌شان را شناسایی کنند و برای حل آن مشکلات تلاش کنند. آوا قصد دارد با برگزاری جشن طلاق از آرمین و خانواده‌اش انتقام بگیرد. آن‌ها زندگی مشترک را به جای اینکه تبدیل به میدان مهر و محبت کنند با لجبازی تبدیل به میدان جنگ کردند.

آوا و آرمین دچار بحران طلاق عاطفی شده‌اند آن‌ها در ظاهر با هم زندگی می‌کنند و شاید کسی هم متوجه بحران زندگی آن‌ها نشود، اما در باطن مشاهده می‌کنید که هرکس به فکر کار و زندگی خودش است و این زندگی‌کردن اجباری زیر یک سقف هم فقط به خاطر مسائل فرهنگی، خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی و... دیگر است. در بیان اظهارات‌شان مشخص می‌شود که آن‌ها آن طراوت و شادمانی اولیه زندگی مشترک خود را ندارند که این از نشانه‌های بروز طلاق عاطفی بین زوج‌های جوان است.

البته به همان نسبت که آوا مقصر است آرمین هم مقصر این اتفاقات است؛ چراکه او قبل از ازدواج چشم‌هایش را به روی واقعیت‌های آوا بسته و با چشمان بسته تصمیم به ازدواج گرفته که به این مسئله عاشق‌شدن و عشق نمی‌گویند بلکه ازدواج از روی احساس و هیجان می‌گویند. آرمین باید همان روز‌های اول که آوا این تعداد سکه را برای مهریه پیشنهاد داده بود متوجه می‌شد که او دختری معمولی نیست و درگیر حاشیه و تجمل‌گرایی است و برایش این چیز‌ها اهمیت دارد. شاید اگر با چشمان باز به آوا و افکارش نگاه کرده بود این‌طور درگیر ماجرا‌های عجیب نمی‌شد. آرمین فقط شیفته ظاهر و رفتار آوا شده است که این مسئله در کوتاه‌مدت رنگ باخته و باطن زندگی برایشان نمایان شده است.

متأسفانه باید بگویم که این زوج جوان ۲۲ساله به دلیل سن کم اصلا چیزی از ماهیت زندگی مشترک نمی‌دانند و کاملا بدون فکر و شناخت کافی از هم ازدواج کردند. با این وجود اگر آن‌ها تصمیم بگیرند دست از این افکار پوچ بردارند و با صداقت، درستی، وفاداری، محبت و تعهد دوباره به فکر ساخت یک زندگی خوب باشند، شاید بتوانند از این بحران عبور کنند که عبور از این بحران شرطش تغییر نگرش آن‌ها نسبت به زندگی کنونی خود است. اگر خودشان بخواهند و تلاش کنند می‌توانند زندگی شادی را از نو شروع کنند وگرنه با این طرز تفکر راهی جز جدایی و پایان‌دادن به این زندگی برایشان باقی نمی‌ماند.

وب گردی

    نظر شما